به نام خداوند بخشنده مهربان
خلاقیت و نو آوری
پیش از گیلفورد، والاس در 1926 فرایند خلاقیت را بررسى کرده و چهار مرحلهی مشهور آن را مشخص ساخته بود که ابتدا آمادهسازى (تلاش اولیه براى حل مسئله)، سپس نهفتگى (مسئله به حال خود رها میشود و ذهن به چیزهاى دیگرى متوجه میشود)، سپستر اشراق (حالت درک آنى و روشنشدگى ذهن براى یافتن راهحل) و مرحلهی آخر، ایده است (راهحلهاى بهدستآمده بررسى و صحت و سقم آنها ارزیابى میشود). گیلفورد و والاس، هر دو، به نکتهای اساسى اشاره دارند و آن حالت ادراک غیرمعمول و غیرمنطقیاى است که محدود به برنامهریزی نیست، در حالى که دیگر فرایندهاى شناختى، بهویژه تفکر، حاصل برنامهریزی و جریانى مرحلهای است.
بررسى و ارزیابیهایى که تاکنون از سوى روانشناسان پیرامون خلاقیت انجام شده، بهطور عمده فرایند و کارکرد آن را مورد توجه قرار داده است، ولى در مورد ماهیت و جنس عناصر خلاقیت تحقیق و نتایج منسجمى وجود ندارد. امإ؛ عصبشناسان در اینباره میگویند عناصرى که ماهیت خلاقیت را میسازند، منشأ روان ـ عصبشناختى (pschycoـneorology) دارند و جریانى الکتروشیمیایى که در مغز به واسطهی تحریکات محیطى و فرهنگى شکل میگیرد، ایدههاى ذهنى فرایند خلاقیت را میسازند و در طى آن، مدارها و جریانهاى عصبى پیچیدهای که در پردازشهاى ذهنى، تفکر و حافظه وجود دارند، به وجود میآیند.
در تعابیر روانشناختى پیرامون ماهیت خلاقیت، نقطهی عطفى وجود دارد که در کنشهاى دیگر ذهنى وجود ندارد و آن، جرقههاى یکباره و آنى و منحصربهفردى است که والاس بدان اشاره کرده بود؛ جرقههاى ذهنى که نطفهی ایدههاى نو را میآفریند و پردازشهاى ذهنى هم آنها را میپروراند. بینشهاى ناگهانى، اغلب در زمانهایى که به آن موضوع فکر نمیکنیم به ذهن افراد خلاق میرسند و در مواردى آنها حتى در هنگام خواب یا از خودبیخودبودن مسئله را حل میکنند و این همان مفهوم الهامى است که در مکاتب شرق وجود دارد.
به هر شکل، عصبشناسان معتقدند که بینشها و ادراکها پدیدهای مغزیاند و از آسمان نمیآیند، بلکه نتیجهی جریان الکتروشیمیایى مغزند و جایگاه عصبشناختى دارند. یکى از دلایل عصبشناسان این است که این جرقهها و ادراکهاى آنى و ناگهانى در مغز پستانداران پیشرفتهای مانند میمون، سگ و گربه هم وجود دارد. کُهلر روانشناس گشتالتگرا (هیئتگرا) این جرقههاى ذهنى را در یک میمون به نام «سلطان» بررسى کرد و آن را بصیرت (insight) نامید. او موزهایى را از سقف قفس آویزان کرد و تکهچوبهایى را هم داخل قفس میمون انداخت که از انتها به هم وصل میشدند و چوب بزرگى را میساختند. میمون گرسنه ساعتها تلاش کرد تا موزها را پایین بکشد. در ابتدا، او چوبها را یکى پس از دیگرى به طرف سقف پرتاب میکرد، اما نتیجهای نمیگرفت. بعد از ساعتها، میمون خسته از فعالیت به کنارى نشست و به خود مشغول شد؛ گویى از موضوع صرفنظر کرده بود ولى ناگهان جرقهای به ذهن «سلطان» رسید و او یک دفعه بدون آزمایش و خطا قطعات چوب را سرهم کرد و از آن چوب بزرگى ساخت و موزها را پایین کشید. جرقهی ذهنى و ادراک ناگهانى او از همانگونهای بود که امثال نیوتن و ارشمیدس پیدا کرده بودند. ارشمیدس ناگهان از حمام بیرون جهیده و فریاد کشیده بود که یافتم. عصبشناسان معتقدند که یافتن ناگهانى راهحل مسئله یک قابلیت مغزى است که جایگاه و ماهیت عصبشناختى آن در زیر الکترودهاى جراحان نیز کشف شده است.
هماکنون ماهیت جریان تفکر و پردازشهاى شناختى مغز تا حدود زیادى شناخته شده است. همینطور، جریان حافظه و تفکر در حل مسائل و مسیرهاى آن در مغز پیگیرى شده است. اما براى بروز این جرقههاى ذهنى آنچه که منشأ ایدههاى نو و یکباره است به بهرهی هوشى بالا نیاز ندارد، بلکه فرد فقط باید متوجه و متمرکز باشد تا سامانهی گیرندهاش بهطور خودکار فعال شود و این، همان حالت توجه و مراقبت در اشراق و عرفان است که به «الهام» منجر میشود. نکتهی مهم است که دریافتهاى ناگهانى، جریان نوآورى را به وجود میآورد که جوهر اصلى خلاقیت را تشکیل میدهد. پس از آن، فرد با کوشش، تجربه، دانش و مهارت خویش این جوهره را گسترش میدهد و به شکل اثر علمى و هنرى در میآورد.
همچنین، عصبشناسان واسطههاى شیمیایى مغز مانند دوپامین و سروتونین1 را در جریان یا وقفهی جرقههاى آنى مؤثر میدانند. هرگونه اِشکال در آزادسازى این عناصر شیمیایى، انگیزه و آمادگى ذهنى را براى دریافت و توجهات درونى مخدوش میکند. براى مثال، بسیارى از هنرمندان دورههایى از خمودگى و افسردگى را طى کرده و فقر خلاقیت داشتهاند. این افسردگى بر انتقالدهندههاى سلولهاى عصبى تأثیر میگذارد و ایدههاى نو را کم میکند و فقر خلاقیت میآورد.
علیرغم آن که خلاقیت منشأ عصبشناختى دارد، اما جریان رشد آن کاملاً اجتماعى و فرهنگى است. فقر و نابرابریهاى محیطى و فرهنگى، انگیزهها و فرصتهاى ایدهیابی را کاهش میدهد، زیرا ذهن انگیزهها را از جامعه میگیرد. در نتیجهی فقر، محرکهاى ذهنى و قدرت استدلال براى حل مسئله کم و ایدهیابی نیز تضعیف میشود.
بنیانهاى غیرزیستشناختى خلاقیت نیز به میزان تجربیات و تحریکات سازندهی محیطى مرتبط است؛ تجربیاتى که میتواند خلاقیت را فعال یا خاموش کند. براى مثال، یک نظام اجتماعى یا خانوادگى خشک و مستبد میتواند ذهن را در چهارچوب قراردادها، تحکّمها و تقلیدها محصور سازد و آن را از صرافت طبع بیندازد؛ و این همان کارى است که جوامع غیرخلاق از طریق تحمیل هنجارها و قیود از پیشتعیینشده بر ذهن عامه ایجاد میکنند و خلاقیت عمومى و فردى را کاهش میدهند.
3ـ خلاقیت هنرى، استعدادى ذهنى همانند دیگر استعدادهاى مغز است. این استعداد به دلیل بعضى از ویژگیهاى شخصیتى و برترى بخشهایى از لوب مغزى2، گرایش به مقولههاى زیباییشناختى و هنرى را در فرد بهوجود میآورد.
جریان و مراحل آفرینندگى و خلاقیت در همهی رشتههاى فنى، غیرفنى، تجربى و هنرى یکسان است و ساختار مشابهى دارد، اما با توجه به ساختار درونى و ویژگیهاى شخصیتى افراد متمایز میشود. در همهی انواع خلاقیت، چه هنرى یا غیرهنرى، اصالت، سیالیّت و انعطافپذیرى ذهنى، خمیرمایهی اصلى دریافت ایدههاى نو است. این سه فرایند را نگارنده شخصاً در مبتکران و مخترعان رشتههاى مختلف صنعتى و هنرى مشاهده کرده است. براى نمونه، به دلیل مسئولیتم، مدت چهارده سال با مبتکران و مخترعان فنى و مهندسى کشور رابطه داشتم و با برخى از آنها نیز مصاحبه و آنها را با هنرمندان موسیقى مقایسه کردهام. نتیجه آنکه فرایند خلق کردن هنرمندان و مخترعان مشابه بود، تنها تفاوت در ساختار شخصیت هنرمندان بود؛ زیرا هنرمندان بیش از مبتکران علوم خیالپرداز بودند. همچنین حالت تنیدگى، تنش درونى و هیجانطلبى بیشترى در هنرمندان دیده میشد و زمینههایى که نسبت به ادراکهاى محیطى حساستر و ادراکهاى زیباییشناختى و احساسى را بیشتر تحریک میکند، در هنرمندان قویتر بود.
4ـ در روانشناسى، مقیاسهاى هنجارشده براى ارزیابى و اندازهگیرى خلاقیت و استعداد هنرى ساخته شده است. آزمونهاى تورنس و گیلفورد براى خلاقیت مشهور است. کسان دیگرى مانند تیلور، بارون، بلومبرگ، والاک و ونیک نیز در این چند دهه، آزمونهاى براى اندازهگیرى خلاقیت طراحى کردهاند.
آزمونهاى طراحیشده در زمینههاى هنرى اکثراً براى ارزیابى استعدادهاى هنرى مناسب است تا خلاقیت هنرى. براى اندازهگیرى استعداد در هنرهاى دیدارى و شنیدارى مانند نقاشى، مجسمهسازى و موسیقى آزمونهایى وجود دارد. تعدادى آزمون نیز براى سنجش خلاقیت هنرى افراد ساخته شده است. اینگونه آزمونها ضمن آن که یک استعداد و مهارت هنرى را اندازهگیرى میکنند، گرایش، التذاذ روانى و ادراکهاى زیباشناختى را هم ارزیابى میکنند، زیرا روانشناسان معتقدند که خلاقیت هنرى صرفاً یک استعداد و مهارت نیست بلکه ادراکهاى زیباییشناسى هم وجود دارد.
مشکل عمدهای که آزمونهاى خلاقیت و استعدادهاى هنرى دارند، این است که صرفاً بدیع بودن و نو بودن ایدهها را میسنجند و راهحلها و ایدههاى نامتعارف را براى یک مسئله ارزیابى میکنند، اما کیفیت و مفیدبودن راهحلها را نمیسنجند. براى مثال، در آزمون خلاقیت تورنس، ایدهها و پاسخهاى متنوع از نظر تعداد و کمیت ارزیابى میشود؛ اما از این نظر که چه مقدار این راهحلها مفید است و کیفیت دارد مورد بررسى قرار نمیگیرد.
آزمونهاى استعداد و خلاقیت هنرى به دلیل آن که براساس نمونههاى قابلتوجهى هنجار شده معتبر است، اما این آزمونها اگر بخواهد در جامعهای به کار رود لازم است که با آزمودنیها و فرهنگ آن جامعه نیز هنجار شود، زیرا سلیقههاى هنرى از فرهنگى به فرهنگ دیگر متفاوت میتواند باشد. همچنین شاخصهاى زیبایى و ذوق به مرور زمان تغییر میکند، بنابراین این آزمونها باید بار دیگر بررسى و ارزیابى شوند.
در ایران، بعضى از آزمونهاى خلاقیت مانند تورنس هنجاریابى شدهاند، اما مقیاسى براى استعداد و خلاقیت هنرى تاکنون هنجار نشده است. هیچ سازمانى نیز که علاقهمند به اجراى چنین طرحى و صرف هزینه در مورد هنجاریابى آزمونهاى خلاقیت هنرى باشد، پیدا نشده است.
5 ـ تخیل ابداعى در واقع همان تصور خلاق است که ایدههاى جدیدى را براى رسیدن به هدف میآفریند. همان شاکله و جریانى که در کوشش خلاق وجود دارد، در تخیل ابداعى نیز هست. این دو یکسان و بخشى از فرایند خلاقیتاند. در کوشش خلاق، ذهن با علاقهی بسیارى به تصویرپردازى و رسیدن به ایدهی جدید مشغول میشود، مشکلات را پیشبینى و راهحلها را پیدا میکند. در تخیل ابداعى نیز همین کوشش خلاق وجود دارد و ثمرهی آن ایدههاى متنوع و جدید است. تخیل ابداعى را نباید از فرایند خلاقیت جدا تلقى کرد، بلکه در هر دو، ذهن فعال و تأثیرگذار و نوآور است.
6ـ جامعه و فرهنگ انگیزههاى هنرمند را میآفرینند و در جهتگیریهاى هنرى او نقش اساسى دارند. انگیزهها نیروى محرکهی خلاقیت هنرى را میسازند. در خلاقیت آنقدر که انگیزه و پشتکار نقش دارد، میزان اطلاعات و حافظه و معلومات تأثیر ندارد.
فرهنگ شالوده و گنجینهی غنى یا فقیر از علوم، دانش، ادبیات و هنر را در اختیار هنرمند قرار میدهد. انگیزهی خلاقیت هنرمند نیز با شرایط و ویژگیهاى فرهنگى جامعه گره خورده است. آموزش، ارتباط و فضایى که فرهنگ بهوجود میآورد، میتواند خلاقیت عمومى را پرورش دهد یا متوقف سازد. فرهنگ میتواند انعطافپذیر و آزاد باشد و فرصتهایى را فراهم کند که مردم خلاقانه با مسائل برخورد و آنها را حل کنند. از فرهنگ نمیتوان توقع داشت که همگان را به پیکاسو، موتسارت یا بتهوون تبدیل کند، اما میتواند انعطافپذیرى لازم براى خلق ذهنیات و وسعت دید را به مردم اعطا کند تا آنها با انعطاف بیشترى ایدههاى تازه را به کار گیرند و در امور هنرى به کار برند.
متأسفانه، فرهنگ جامعهی ما چنین فرصتى را به هنرمند نمیدهد، زیرا ممنوعیتها در زمینههاى مختلف هنرى بسیار است و نگرشها محدود و انگیزهها در قالب عادات از پیشتعیینشده قرار گرفتهاند. در جامعهی ما فرهنگ شنیدارى بسیار قویتر از فرهنگ دیدارى است؛ این ویژگى ظرفیت مشاهده را در جامعه ضعیف کرده است. بنابراین، گوشها بیشتر کار میکنند و مردم تمایل دارند که کلام و اشعار را بشنوند. از اینرو، چشمهاى آنان محروم از انبوه آثار دیدارى است و بخش عظیمى از حافظه، ذهن و یادگیرى جامعهی ما از تماشاى آثار بصرى، نقاشى، مجسمهسازى و طراحى و معمارى محروم و غیرفعال مانده است.
7 و 8 ـ واقعیت امر این است که خلاقیت در اکثر موارد یک ایدهجویى شخصى است، اما در سازمانهاى غیردولتى کشورهاى پیشرفته، به ایدهجوییهاى گروهى تبدیل شده است و براى تصمیمگیریها و مدیریتهاى سازمانى بهطور جدى مورد استفاده قرار میگیرد و در تولیدات هم نتیجه خوبى داشته است. پدیدهی خلاقیت در سازمانهاى غیردولتى (.N.G.O) بیشتر استقبال میشود، زیرا آنها در فکر آناند که از کمترین هزینهها بهترین نتیجه را بگیرند. بنابراین، انگیزهی قویترى براى نوآورى دارند. معمولاً، در سازمانهاى غیردولتى، نیازها در گروه مطرح و ایدههاى مختلف دریافت میشود و بهطور گروهى روى ایدهها بحث میگردد و ایدههاى خوب به کمک گروه پرورده میشود. گروه میداند که ثمره و نتیجهی خلاقیت آنها به مجموعه متعلق است و کم کم ایده در جریان کار به یک طرح جامع و عملیاتى مبدل میشود.
هر سازمانى براى آنکه بتواند آثار خود را عرضه کند و در بازار دوام بیاورد، مرتب نیازمند ایدههاى نو و خلاقیت است که در حال حاضر مهمترین عنصر تعیینکنندهی تولید و بازار است. بنابراین، مدیران در این زمینه معمولاً جرأت ایدهپردازى بیشترى دارند. مدیران سازمانهاى دولتى در کشورهاى صادرکنندهی منابع طبیعى مانند نفت و گاز کمتر انگیزهی تغییر و نوآورى دارند و بیشتر در فکر حفظ موقعیت خودند و خطر ایدههاى جدید و زحمت مراحل هماهنگى، اجرا و تولید محصولى جدید را نمیپذیرند. یک ایده براى آنکه به نتیجه برسد نیازمند نظم و همکارى میان عوامل مختلف یک سازمان است. این همکارى نیز متضمن ساختارهاى باجسارت و انگیزاننده گروهى و سازمانى است.
ایدههاى نو در جهان سوم و کشورهاى وابسته نتیجهی چندانى ندارند. نگارنده شخصاً تجربههاى عینى از نوآوران دارد که آنها براى به ثمر رساندن ایدههاى خود که هم مزیت اقتصادى داشت و هم مورد نیاز جامعه بود و اهل فن و مسئولان هم ضرورت اجراى آنها را اعلام کرده بودند در جریان کار یا هنگام سرمایهگذارى و همکارى نهادها با مانع برخورد کردند و متوقف شدند. در این شرایط، مبتکران مأیوس و درمانده میشوند. به این دلیل است که در سازمانهاى دولتى ما انگیزهها و مهمتر از آن همکاریها شکل نمیگیرد. نوآور هم توان پرداختها را با هزینهی شخصى ندارد و بخش خصوصى هم براى تولید جدید در شرایط مبهم اقتصادى سرمایهگذارى نمیکند، بلکه به دنبال تولید کالاهاى روزمره است و صرفاً با نیازهاى نخستین جامعه درگیر است. این موضوع دربارهی آثار هنرى بسیار اسفبارتر است و کالاهاى فرهنگى نو در جامعهی ما جایگاهى ندارند، مگر آنکه در سطح خواستهی عموم نازل شوند. بههرحال، تا زمانى که سرمایهی طرحهاى نو در بخش دولتى مسدود و ضوابط و روابط مانع هرگونه تغییر باشد، هیچ مدیر دولتى براى آیندهی سازمانى که خودش ممکن است تا چندى دیگر مسئول آن نباشد، خطر نمیکند.
براى اینکه نهادها و سازمانهاى غیردولتى بتوانند سرمایههاى خود را براى نوآوریها و طرحهاى علمى و هنرى به کار گیرند، نیازمند حمایت و انسجاماند. رشد سازمانهاى غیردولتى به مفهوم واقعى و غیرکلیشهای، رکن اصلى توسعه و تولیدات علمى و هنرى کشور است.
نکتهی دیگر این که شواهد عینى و علمى حاکى از آن است تا زمانى که سازمانها و تشکیلات فرهنگى و اجتماعى، چه دولتى و چه غیردولتى، مدیران و مسئولان نوآور نداشته باشند و تصمیمگیرى گروهى را تجربه نکرده و نیاموخته باشند، نمیتوانند افراد را به نوآورى و ایدهیابی تشویق کنند. در دنیاى فعال کنونى، خلاقیت عنصر اساسى هنر مدیریت است و مدیران امروز باید در کارگاههاى مختلف روشهاى خلاّق را بیاموزند. ادراکهاى هنرى لازمهی مدیریت است و آموزش آن در جهان رواج دارد. بهتازگى در ایران هم یکى از صنایع کشور این دورهها را براى مدیران ارشد خود اجرا کرده است. شروع این دوره توسط گروهى کانادایى بود و پس از آن، گروهى از هنرمندان ایرانى آموزش را ادامه دادند. اینجانب هم مربى یکى از دروس این دوره بودم که بیش از 20 بار برگزار شد. جالب است که بگویم در این دوره از سازهاى مختلف موسیقى و تمرینهاى گروهى براى درک مشارکت جمعى، ایدهیابی و خلاقیت گروهى استفاده میکردم. براى مدیران جالب بود که چگونه میتوانند با موسیقى، کار گروهى، مشارکت و تصمیمگیریهاى گروهى، ایجاد تفکر خلاق را عملاً تجربه کنند. تصور آنها این بود که هنرى مانند موسیقى براى خلوت و در خود فرو رفتن است، اما عملاً دیدند ساختار و واقعیت موسیقى و هنر بهترین تکنیک و روش آموزشى براى مشارکت، مدیریت دمکراتیک، همکارى گروهى و ایجاد ایدههاى نو و خلاق است. آقاى آیدین آغداشلو از طریق نقاشى و آقاى مشهدیزاده نیز با مجسمهسازى همین آموزشها را به مدیران میدانند. نکتهی جالب این بود که وقتى کاناداییها در اولین جلسه نظرات و روش کار ما را براى برنامه میپرسیدند، فکر نمیکردند که ما در این کار از آنها موضوعها و تکنیکهاى جدیدتر و بیشترى داریم. در واقع، آنها بیش از آن که تکنیکهاى خود را منتقل کنند با ایدههاى جدید گروه ما روبهرو شدند و تعجب کردند که چرا ما از این ایدهها در سازمانهاى خود استفاده نمیکنیم. واقعیت امر این است که درک این مسئله به فهم مدیریت خلاق نیاز دارد. مجموعهی دولتى ما چنین درکى را ضرورت کار و مدیریت خود نمیداند و به همین دلیل، علاقهای به این مفاهیم ندارد و به اینگونه آموزشها نیز وقعى نمیگذارد.
ارزشگذارى به خلاقیت باید امرى عمومى و همگانى بشود و جامعه و دولت براى آن هزینه کنند و براى تأمین شرایط خلاق در مدارس، ادارهها و محیطهاى کارى، علمى و هنرى هزینهی مشخص در نظر بگیرند. روح جامعه وقتى زنده است که در آن اینگونه تراوشهاى ذهنى فعال باشد، زیرا ثمرهی آن احساس سر زندگى، ارزش، خلاقیت و آیندهی بهتر براى همگان است. چنین رویکردى در بعضى از کشورهاى آسیاى جنوب شرقى اتفاق افتاده است. آنها توسعه و پیشرفت اقتصادى را بر اساس مدیریتهاى جدید با خلاقیت پیوند زدهاند و از اینروست که در مدت کوتاهى از مرحلهی تقلید و بازسازى محصولات دیگران به مرحلهی ابداع و نوآورى تولیدات خویش رسیدهاند.
9ـ رسانهها ابزار اصلى ارتباط، انتقال و ایجاد انگیزه و تحرک فرهنگى در میان عامهاند. از اینرو، تا حدودى آموزش عمومى بر دوش رسانههاست و بخش گستردهای از تبادلات ذهنى و نگرش به مسائل مختلف از طریق رسانهها منتقل میشود. رسانهها میتوانند با ارائهی نمونههاى خلاق، روحیهی نوآورى و ایدهجویى را در نسل جوان تشویق و ترویج کنند؛ یا برعکس، انتظارات آنها را محدود و به خود مشغول سازند. وظیفهی رسانه آن است که با طرح مسائل گوناگون اجتماعى، فرهنگى و نیازهاى موجود، ذهن عامه را براى ایدههاى نو به چالش بکشاند. رسانهها میتوانند ایدههاى متفاوت مردم را ارج بگذارند و تشویق کنند یا آن که در قالب شیوههاى هنرى مانند فیلمها و مجموعهها روحیهی نوآورى و ایدهیابیها را ترغیب کنند و این کارى است که حدود نیم قرن پیش اروپاییان در برنامههاى تلویزیونى خود براى ارتقاى ذهن عامه انجام دادهاند.
فراموش نکنیم که منزلت و اهمیت تاریخ و تمدن ایرانى به دلیل خلاقیت آن بوده است و نه تیزهوشى و هوشیارى مردمانش. بیش از آن که ذهن ایرانى هوشیار و معقول باشد، خلاق و نوآور بوده است. در گذشته خلاقیتهاى فردى بهراحتى فرصت ظهور مییافت و شاهکارها شکل میگرفت. چنانکه به تاریخ نگاه کنید، صنعتگر و هنرمند ایرانى گونههاى مختلف آثار هنرى و حتى مذهبى را در تحولى درونى و خلاقیتى ذهنى به گونهای تازه تبدیل کرده و اثرى نو آفریده است. او فرهنگ تُرک و مغول و عرب را به گونهای جدید در درون خود بارور و به شکلى خلاق ارائه و نوسازى کرده است. استعداد نوسازى و بهکارگیرى فرهنگهاى مختلف خلاقیت هنرمند ایرانى را نشان میدهد.
ما دیگر در روزگار سنتى زندگى نمیکنیم. در دنیاى امروز، وظیفهی رسانههاست که به مردم بیاموزند چگونه با ایجاد تغییرات زندگى کنند و مهمتر از آن یاد بگیرند که چگونه محیط را تغییر دهند و به جاى اینکه صرفاً خود را با محیط سازگار کنند، شرایط را با ارائه روشهایى سازنده تغییر دهند. خلاقیت بیش از آن که سازگارى با محیط باشد، جریان نوآورى و تغییر محیط براى تعادلجوییهاى تازه و راهحلهاى نو است. از سوى دیگر، رسانهها ممکن است در جهت عکس این مسیر حرکت کنند و مانع رشد، نوآورى و ایدهیابی مردم شوند و فرصتها را از همگان بگیرند و جامعه را به خود سرگرم سازند و به گونهای تخدیرى عمل کنند و باعث شوند که مردم در داشتههاى پیشین خود ماندگار بمانند و در جا بزنند.
در حال حاضر، رسانههاى نوین، نسبت به سنتى، ارتباط بیشترى را براى خلاقیت فراهم کردهاند و افراد را به تعامل بیشتر با همدیگر و اظهارنظر کردن تشویق میکنند. در موارد و جاهایى که رسانههاى نوین صرفاً به طور مکانیکى مورد استفاده قرار گرفتهاند، موجب مصرفگرایى و دلمشغولى افراد بودهاند اما در جاهایى که استفادهی مفید و خلاقانه از رسانههاى نوین شده است، باعث ارتباط درونى و بیرونى کاربران شده است. فنآورى برتر شرایط خاصى را نیز میطلبد. دلیل این که استفادهی ابزارى از رسانههاى نوین زیاد شده است و آنها در جوامعى مانند ما کاربرد واقعى خود را نیافتهاند، به مسائل اجتماعى برمیگردد. براى نمونه، (به قول جراید) بیش از 80 درصد استفاده از اینترنت در دانشگاههاى ما براى مصارف غیر دانشگاهى است یا 90 درصد از پیامهاى کوتاه (SMS) در جامعهی دانشگاهى ما انتقال جوک و لطیفه به همدیگر بوده است که نشان از روح سرخورده و گریزجوى جامعهی جوان ایرانى است. این موضوعى است که به تعمق و توجه اجتماعى نیاز دارد. بنابراین، وقتى رسانههاى نوین ابزار انفعال میشوند، توانشهاى فکرى را ضعیف میکنند؛ خصوصاً حجم وسیعى از اطلاعات را در اختیار کاربر میگذارند که بیفایده است. به رغم این، ممکن است که شخص در مقابل آن همه اطلاعات تنبل و وابسته گردد. به همین دلیل بهکارگیرى رسانهها به بستر پویاى اجتماعى نیاز دارد و بایستى فرهنگ استفاده از آنها ایجاد گردد. هر چیزى که شکل میگیرد، خصوصاً وسایل ارتباطى، خاستگاه فرهنگى و اجتماعى خود را لازم دارد تا بستر مناسب را براى مصرف پیدا کند، لذا آمادگى و آموزش و ایجاد فضاى اجتماعى مناسب براى حضور وسایل ارتباط نوین ضرورت دارد. متأسفانه، چنین چیزى در کشور ما شکل نگرفته است و اینگونه رسانهها بیش از آن که خلاقیت کاربر را زیاد کنند، روحیهی وابستگى را افزایش دادهاند.
10 و 11ـ البته، تمایز میان خلاقیت هنرى، نوآورى و نبوغ وجود دارد. تحقیقات علمى پاسخ روشنى براى این پرسش دارند. توضیح آنکه همبستگى معنادارى بین هوش زیاد و خلاقیت وجود ندارد. به این مفهوم که هر کس هوش بالاترى دارد، الزاماً خلاقتر نیست و ایدههاى ابداعى بیشترى به ذهنش نمیرسد یا هر کس که پیشرفت تحصیلى بالاتر و بهتر و حافظه و استدلال قویترى داشته باشد، لزوماً خلاقتر نیست. جالب این که اکثر خلاقیتها به کسانى مربوط است که تحصیلات دانشگاهى بالا نداشتهاند. این موضوع در مورد هنر بیشتر صادق است، زیرا تحقیقات در بین کسانىکه تحصیلات دانشگاهى و غیردانشگاهى در زمینههاى مختلف هنرى و علمى دارند، نشان میدهد که میزان خلاقیت تفاوت معنادارى با مدرک علمى آنها دارد. کار هوش ادراک، مفهومسازى، استدلال، مسئلهگشایى و پردازش حافظه است. هوش مسائل و اطلاعات را طبقهبندى میکند و رفتار فرد را با موقعیت جدید سازگار میکند. یادگیرى کار هوش است اما خلاقیت، نوآورى و یافتن ایدههاى جدید در راهها و مسیرهاى غیرمعمول و متفاوت با کارکرد هوش یکسان نیست.
البته خلاقیت بینیاز از هوشیارى نیست و برخى از روانشناسان آن را پارهای از گسترهی هوش دانستهاند. در عمل هم میبینیم که هوش پایین به خلاقیت نمیرسد و براى نوآورى حداقل هوش متوسط نیاز است. براى خلاقیت، با همان میزانى که از هوش عقلانى استفاده میشود از هوش عاطفى نیز بهره گرفته میشود. بدین معنى که خلاقیت به احساساتى که پیدا میکنیم و ظاهر عقلانى هم ندارند ارتباط دارد. همین احساسات درونى و ظاهراً بیمنطق، منشأ بسیارى از ایدهها و کارهاى جدید و نوآوریاند. در عرفان، قلب را محل و مرکز احساسات دانستهاند. در وضعیت خلاقیت، احساساتى بر فرد غالب میشود و افکارى را در او به وجود میآورد که این فرد دل به آنها میسپارد و به آنها اعتماد میکند و در وقت خود نتیجه مثبت آنها را میبیند. چنین احساساتى در حوزهی هوش عقلانى قرار نمیگیرد بلکه به هوش عاطفى مربوط است.
غالباً نبوغ حداعلاى هوش و تیزهوشى است. معمولاً در عرف به کسى که حافظهای فوقالعاده و درک قوى از مسائل و حل آنها را دارد، نابغه و دانشمند میگویند، اما بهندرت افراد نابغه خلاقیت شگفتى از خود نشان دادهاند. افراد ژنى و نابغه معمولاً به واسطهی گیرندگى بینظیر حواس و توانایى زیاد براى به کارگیرى مهارتها و یادگیرى فوقالعاده براى حل مسائل شناخته میشوند ولى تعداد اندکى از آنها اختراع و نوآورى دارند. کسانى چون بتهوون و اینشتین از نظر هوش و هوشیارى بسیار معمولى بودند، آنها فقط ادراک خلاقى داشتند. در فهم عامه، نابغه به هر دو طیف اطلاق میشود: کسانى که تیزهوشاند و کارهایى را با حافظه و مهارت بینظیرى انجام میدهند و کسانى که در یک حرفه به خلاقیت رسیده و ابتکارى کردهاند.
میزان هوش در خلاقیت هنرى غالباً معمولى است. نوابغ هنرى مانند موتسارت و چایکوفسکى، بتهوون، پیکاسو یا مولوى، حافظ، بهزاد، صبا، وزیرى و مانند آنها تنها در رشتهی کارى خود بینظیر، خلاق و نابغه بودهاند و در زمینههاى دیگر ذهنى افراد معمولى محسوب میشدند. در نظر عامهی مردم، افراد نابغه بایستى در همه زمینهها مهارت داشته باشند و هر رشتهای را به سادگى یاد بگیرند و توانش فوقالعاده براى بازنمایى آموختهها نشان دهند، اما خلاقیت غالباً بر یک موضوع و تخصص متمرکز است و به نوآورى در آن زمینه منحصر است.
12ـ ذکر مقدمهای براى پاسخ به این پرسش لازم است و آن این که خلاقیت استعدادى است که از کودکى آغاز میشود و تا هنگام مرگ ادامه دارد و عواملى مانند جنس، سن و نژاد بر آن چندان اثر ندارد. در حالىکه سایر فرایندهاى ذهنى مانند هوش، دوران اوجى دارند که معمولاً در اواخر نوجوانى و اوایل جوانى است. در این سالها، گیرندگى آموزشپذیران فوقالعاده قوى میشود، اما در مورد خلاقیت این چنین نیست و هر چه سن افراد بیشتر شود، خلاقیت آنها لزوماً کاهش نمییابد. تعداد افراد خلاق و نوآور در سنین بالاى چهل سال بیشتر از دورهی جوانى است. بسیارى از هنرمندان و نویسندگان آثار خوب خود را در میانسالگى به بعد آفریدهاند؛ مثلاً مارک تواین در سن هفتاد و چند سالگى دو کتاب مشهور خود را نوشت. به دلیل آن که خلاقیت باتجربه و گذر عمر غنیتر میشود، زیرا ادراکهاى الهامى و دریافتهاى بینشى افراد با افزایش سن خاموش نمیشود. این دریافتها همیشه هست و تجربهی فرد میتواند آنها را غنیتر کند. نکتهی مهم این است که آموزش و تشویق خودانگیختگى در تمام دورهها و مراحل زندگى میتواند براى رشد خلاقیت، عاملى اساسى باشد، خصوصاً در دورههاى تحصیلى مدرسه و دانشگاه.
در آموزش و پرورش، اگر یادگیرى خودانگیخته، تجربهی خلاق و دستکارى آزادى اشیا و ابراز عقاید تشویق نشود و کودکان جرأت کافى براى ایدهپردازى پیدا نکنند، آمادگى روانى براى ارائه و به کارگیرى فعال خود در دورههاى بعدى زندگیشان پیدا نمیکنند. تحمل و درک ایدههاى نو و خلاقیت کودکان امروز که بزرگسالان آینده هستند، در خانه و مدرسه پایهگذارى میشود. کودکان باید انتقاد سازنده را بفهمند و به کار گیرند. آنها با آموزش در مدرسه و اجتماع تحمل پذیرش عقاید مختلف را پیدا میکنند و درک نظرات و ایدههاى نو را میآموزند. اما هر چه محیط زندگى و آموزش کودکان ما در خانه و مدرسه محدود، سلطهجویانه، آمرانه و قطعیتگرا باشد، انگیزههاى خلاقیت و آمادگى نوآورى را در آنها کمتر میسازد.
14ـ یکى از عوامل مؤثر و سازندهی خلاقیت، توانایى و ظرفیت انتقاد کردن و انتقادپذیرى است. انتقاد سازنده بخشى از فرایند تفکر و روحیهی خلاق است. یک مجموعهی فرهنگى و هنرى یا یک هنرمند چنانکه داراى ظرفیت نقدپذیرى باشد، یعنى تحمل کنار آمدن با ایدههاى مختلف را داشته باشد، آنگاه واجد انعطاف روحى و ایدهپردازى میگردند.
انعطاف روحى لازمهی جامعهی دمکراتیک و نشانگر تحمل نگرشهاى گوناگون است. چنین مؤلفهای لازمهی خلاقیت است. بنابراین، فرد یا محیط سلطهجو نمیتواند نقد را بپذیرد، بلکه همواره در پى همنوایى است. این فرد یا جامعه نه تنها درک تفاوتها و تمایزها را در درون خود ندارد، بلکه تحمل افراد متفاوت و غیرهمنوا را هم ندارد. انتقاد سازنده به ایدههاى نو و گرایش به تغییر و اصلاح، همبستگى مثبت دارد. بنابراین، هنرمند براى ارتقاى آثار خود و خارج شدن از کلیشهها و خودپنداریهاى غلط باید فضاى ذهنى و پیرامونى خود را به گونهای رسم کند که با آن تعامل یابد و بتواند بر آن تأثیر بگذارد و تأثیر نیز بگیرد. از اینرو، منتقد آثار هنرى میتواند موجب رشد هنرمند شود، در حالى که روح سلطهجو از نقدپذیرى گریزان است.
15ـ رشد دادن خلاقیت جزء برنامههاى کلان فرهنگى جوامع پیشرفته است و در مدارس و آموزشگاههاى علمى و حتى ادارهها و سازمانها آموزش تفکر خلاق، کار گروهى توأم با ایدهپردازى، تفکر میانرشتهی داشتن و حل مسئله در شرایط دشوار، بخش قابلتوجهى از برنامهریزی این مراکز را تشکیل میدهد. آنها فهمیدهاند که کسب دانش و اطلاعات و ارائهی خدمات مختلف از عهدهی رایانه و ماشین برمیآید، اما ارزش نیروهاى انسانى به تفکر خلاق است و همچنین، ارزش فرهنگ به انعطاف کافى براى رشد خلاقیت همگانى است. فرهنگ، مسئول ایجاد توانشها و نگرشهایى است که بتواند در فضاى درونى و بیرونى فردى و اجتماعى، خلاقیت همگان و نه اشخاص خاص را پرورش دهد.
نویسنده » مهدی خیرالهی » ساعت 1:25 عصر روز سه شنبه 87 فروردین 6