سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خلاقیت و نو آوری - موفقیت

   

به نام خداوند بخشنده مهربان

    خلاقیت و نو آوری

خلاقیت زمانى به گونه‌‏اى جدى در عرصه‌ی روان‏شناسى مطرح شد که گیلفورد در 1961 در ضمن مطالعه‌ی هوش، دریافت که یک نوع تفکر به نام «واگرا» در فعالیت‌هاى ذهنى وجود دارد که فرایندى غیرمنطقى است و در موقعیت‌هاى تازه و مبهم بروز می‌‏کند و پاسخ‌هاى متعددى را به وجود می‌‏آورد، در حالى که تفکر دیگرى وجود دارد که «همگرا» و قیاسى است و به دنبال یافتن یک پاسخ مناسب براى مسئله است. گیلفورد به تحلیل محتواى این پدیده‌ی جدید پرداخت و در پى ساختار و مؤلفه‌هاى سازنده‌ی آن برآمد.
پیش از گیلفورد، والاس در 1926 فرایند خلاقیت را بررسى کرده و چهار مرحله‌ی مشهور آن را مشخص ساخته بود که ابتدا آماده‏‌سازى (تلاش اولیه براى حل مسئله)، سپس نهفتگى (مسئله به حال خود رها می‌‏شود و ذهن به چیزهاى دیگرى متوجه می‌‏شود)، سپس‌‏تر اشراق (حالت درک آنى و روشن‏‌شدگى ذهن براى یافتن راه‌حل) و مرحله‌ی آخر، ایده است (راه‌‏حل‌‏هاى به‌‏دست‌‏آمده بررسى و صحت و سقم آن‌ها ارزیابى می‌‏شود). گیلفورد و والاس، هر دو، به نکته‌ای اساسى اشاره دارند و آن حالت ادراک غیرمعمول و غیرمنطقی‌‏اى است که محدود به برنامه‌ریزی نیست، در حالى که دیگر فرایندهاى شناختى، به‌ویژه تفکر، حاصل برنامه‌ریزی و جریانى مرحله‌ای است.
بررسى و ارزیابی‌‏هایى که تاکنون از سوى روان‏‌شناسان پیرامون خلاقیت انجام شده، به‌طور عمده فرایند و کارکرد آن را مورد توجه قرار داده است، ولى در مورد ماهیت و جنس عناصر خلاقیت تحقیق و نتایج منسجمى وجود ندارد. امإ؛ عصب‏‌شناسان در این‌باره می‌‏گویند عناصرى که ماهیت خلاقیت را می‌‏سازند، منشأ روان ـ عصب‌‏شناختى (
pschycoـneorology) دارند و جریانى الکتروشیمیایى که در مغز به واسطه‌ی تحریکات محیطى و فرهنگى شکل می‌‏گیرد، ایده‌هاى ذهنى فرایند خلاقیت را می‌‏سازند و در طى آن، مدارها و جریان‌هاى عصبى پیچیده‌ای که در پردازش‌هاى ذهنى، تفکر و حافظه وجود دارند، به وجود می‌‏آیند.
در تعابیر روان‏‌شناختى پیرامون ماهیت خلاقیت، نقطه‌ی عطفى وجود دارد که در کنش‌هاى دیگر ذهنى وجود ندارد و آن، جرقه‌هاى یک‏باره و آنى و منحصربه‌‏فردى است که والاس بدان اشاره کرده بود؛ جرقه‌هاى ذهنى که نطفه‌ی ایده‌هاى نو را می‌‏آفریند و پردازش‌هاى ذهنى هم آن‌ها را می‌‏پروراند. بینش‌هاى ناگهانى، اغلب در زمان‌هایى که به آن موضوع فکر نمی‌‏کنیم به ذهن افراد خلاق می‌‏رسند و در مواردى آن‌ها حتى در هنگام خواب یا از خودبی‌‏خودبودن مسئله را حل می‌‏کنند و این همان مفهوم الهامى است که در مکاتب شرق وجود دارد.

به هر شکل، عصب‏‌شناسان معتقدند که بینش‌ها و ادراک‌ها پدیده‌ای مغزی‌‏اند و از آسمان نمی‌‏آیند، بلکه نتیجه‌ی جریان الکتروشیمیایى مغزند و جایگاه عصب‏‌شناختى دارند. یکى از دلایل عصب‌‏شناسان این است که این جرقه‌ها و ادراک‌هاى آنى و ناگهانى در مغز پستانداران پیشرفته‌ای مانند میمون، سگ و گربه هم وجود دارد. کُهلر روان‌‏شناس گشتالت‏‌گرا (هیئت‌‏گرا) این جرقه‌هاى ذهنى را در یک میمون به نام «سلطان» بررسى کرد و آن را بصیرت (
insight) نامید. او موزهایى را از سقف قفس آویزان کرد و تکه‌‏چوب‌‏هایى را هم داخل قفس میمون انداخت که از انتها به هم وصل می‌‏شدند و چوب بزرگى را می‌‏ساختند. میمون گرسنه ساعت‌ها تلاش کرد تا موزها را پایین بکشد. در ابتدا، او چوب‏‌ها را یکى پس از دیگرى به طرف سقف پرتاب می‌‏کرد، اما نتیجه‌ای نمی‌‏گرفت. بعد از ساعت‌ها، میمون خسته از فعالیت به کنارى نشست و به خود مشغول شد؛ گویى از موضوع صرف‏‌نظر کرده بود ولى ناگهان جرقه‌ای به ذهن «سلطان» رسید و او یک دفعه بدون آزمایش و خطا قطعات چوب را سرهم کرد و از آن چوب بزرگى ساخت و موزها را پایین کشید. جرقه‌ی ذهنى و ادراک ناگهانى او از همان‏‌گونه‌ای بود که امثال نیوتن و ارشمیدس پیدا کرده بودند. ارشمیدس ناگهان از حمام بیرون جهیده و فریاد کشیده بود که یافتم. عصب‌‏شناسان معتقدند که یافتن ناگهانى راه‌حل مسئله یک قابلیت مغزى است که جایگاه و ماهیت عصب‌‏شناختى آن در زیر الکترودهاى جراحان نیز کشف شده است.

هم‌‏اکنون ماهیت جریان تفکر و پردازش‌هاى شناختى مغز تا حدود زیادى شناخته شده است. همین‏‌طور، جریان حافظه و تفکر در حل مسائل و مسیرهاى آن در مغز پی‌‏گیرى شده است. اما براى بروز این جرقه‌هاى ذهنى آن‏‌چه که منشأ ایده‌هاى نو و یک‏باره است به بهره‌ی هوشى بالا نیاز ندارد، بلکه فرد فقط باید متوجه و متمرکز باشد تا سامانه‌ی گیرنده‌‏اش به‌طور خودکار فعال شود و این، همان حالت توجه و مراقبت در اشراق و عرفان است که به «الهام» منجر می‌‏شود. نکته‌ی مهم است که دریافت‌هاى ناگهانى، جریان نوآورى را به وجود می‌‏آورد که جوهر اصلى خلاقیت را تشکیل می‌‏دهد. پس از آن، فرد با کوشش، تجربه، دانش و مهارت خویش این جوهره را گسترش می‌‏دهد و به شکل اثر علمى و هنرى در می‌‏آورد.

همچنین، عصب‏‌شناسان واسطه‌هاى شیمیایى مغز مانند دوپامین و سروتونین‏1 را در جریان یا وقفه‌ی جرقه‌هاى آنى مؤثر می‌‏دانند. هرگونه اِشکال در آزادسازى این عناصر شیمیایى، انگیزه و آمادگى ذهنى را براى دریافت و توجهات درونى مخدوش می‌‏کند. براى مثال، بسیارى از هنرمندان دوره‌هایى از خمودگى و افسردگى را طى کرده و فقر خلاقیت داشته‌‏اند. این افسردگى بر انتقال‏‌دهنده‌هاى سلول‏‌هاى عصبى تأثیر می‌‏گذارد و ایده‌هاى نو را کم می‌‏کند و فقر خلاقیت می‌‏آورد.

علی‌‏رغم آن که خلاقیت منشأ عصب‌‏شناختى دارد، اما جریان رشد آن کاملاً اجتماعى و فرهنگى است. فقر و نابرابری‌‏هاى محیطى و فرهنگى، انگیزه‌ها و فرصت‌هاى ایده‌یابی را کاهش می‌‏دهد، زیرا ذهن انگیزه‌ها را از جامعه می‌‏گیرد. در نتیجه‌ی فقر، محرک‌هاى ذهنى و قدرت استدلال براى حل مسئله کم و ایده‌یابی نیز تضعیف می‌‏شود.

بنیان‌هاى غیرزیست‌‏شناختى خلاقیت نیز به میزان تجربیات و تحریکات سازنده‌ی محیطى مرتبط است؛ تجربیاتى که می‌‏تواند خلاقیت را فعال یا خاموش کند. براى مثال، یک نظام اجتماعى یا خانوادگى خشک و مستبد می‌‏تواند ذهن را در چهارچوب قراردادها، تحکّم‌ها و تقلیدها محصور سازد و آن را از صرافت طبع بیندازد؛ و این همان کارى است که جوامع غیرخلاق از طریق تحمیل هنجارها و قیود از پیش‏‌تعیین‌‏شده بر ذهن عامه ایجاد می‌‏کنند و خلاقیت عمومى و فردى را کاهش می‌‏دهند.

3ـ خلاقیت هنرى، استعدادى ذهنى همانند دیگر استعدادهاى مغز است. این استعداد به دلیل بعضى از ویژگی‌‏هاى شخصیتى و برترى بخش‌هایى از لوب مغزى‏2، گرایش به مقوله‌هاى زیبایی‌‏شناختى و هنرى را در فرد به‌‏وجود می‌‏آورد.

جریان و مراحل آفرینندگى و خلاقیت در همه‌ی رشته‌هاى فنى، غیرفنى، تجربى و هنرى یکسان است و ساختار مشابهى دارد، اما با توجه به ساختار درونى و ویژگی‌‏هاى شخصیتى افراد متمایز می‌‏شود. در همه‌ی انواع خلاقیت، چه هنرى یا غیرهنرى، اصالت، سیالیّت و انعطاف‏‌پذیرى ذهنى، خمیرمایه‌ی اصلى دریافت ایده‌هاى نو است. این سه فرایند را نگارنده شخصاً در مبتکران و مخترعان رشته‌هاى مختلف صنعتى و هنرى مشاهده کرده است. براى نمونه، به دلیل مسئولیتم، مدت چهارده سال با مبتکران و مخترعان فنى و مهندسى کشور رابطه داشتم و با برخى از آن‌ها نیز مصاحبه و آن‌ها را با هنرمندان موسیقى مقایسه کرده‌‏ام. نتیجه آن‏‌که فرایند خلق کردن هنرمندان و مخترعان مشابه بود، تنها تفاوت در ساختار شخصیت هنرمندان بود؛ زیرا هنرمندان بیش از مبتکران علوم خیال‌‏پرداز بودند. همچنین حالت تنیدگى، تنش درونى و هیجان‏‌طلبى بیشترى در هنرمندان دیده می‌‏شد و زمینه‌هایى که نسبت به ادراک‌هاى محیطى حساس‏‌تر و ادراک‌هاى زیبایی‌‏شناختى و احساسى را بیشتر تحریک می‌‏کند، در هنرمندان قوی‌‏تر بود.

4ـ در روان‏شناسى، مقیاس‌‏هاى هنجارشده براى ارزیابى و اندازه‌‏گیرى خلاقیت و استعداد هنرى ساخته شده است. آزمون‌هاى تورنس و گیلفورد براى خلاقیت مشهور است. کسان دیگرى مانند تیلور، بارون، بلومبرگ، والاک و ونیک نیز در این چند دهه، آزمون‌هاى براى اندازه‏‌گیرى خلاقیت طراحى کرده‌‏اند.

آزمون‌هاى طراحی‌‏شده در زمینه‌هاى هنرى اکثراً براى ارزیابى استعدادهاى هنرى مناسب است تا خلاقیت هنرى. براى اندازه‏‌گیرى استعداد در هنرهاى دیدارى و شنیدارى مانند نقاشى، مجسمه‏‌سازى و موسیقى آزمون‌هایى وجود دارد. تعدادى آزمون نیز براى سنجش خلاقیت هنرى افراد ساخته شده است. این‏‌گونه آزمون‌ها ضمن آن که یک استعداد و مهارت هنرى را اندازه‏‌گیرى می‌‏کنند، گرایش، التذاذ روانى و ادراک‌هاى زیباشناختى را هم ارزیابى می‌‏کنند، زیرا روان‏‌شناسان معتقدند که خلاقیت هنرى صرفاً یک استعداد و مهارت نیست بلکه ادراک‌هاى زیبایی‌‏شناسى هم وجود دارد.

مشکل عمده‌ای که آزمون‌هاى خلاقیت و استعدادهاى هنرى دارند، این است که صرفاً بدیع بودن و نو بودن ایده‌ها را می‌‏سنجند و راه‏‌حل‌‏ها و ایده‌هاى نامتعارف را براى یک مسئله ارزیابى می‌‏کنند، اما کیفیت و مفیدبودن راه‌‏حل‌‏ها را نمی‌‏سنجند. براى مثال، در آزمون خلاقیت تورنس، ایده‌ها و پاسخ‌هاى متنوع از نظر تعداد و کمیت ارزیابى می‌‏شود؛ اما از این نظر که چه مقدار این راه‏‌حل‌‏ها مفید است و کیفیت دارد مورد بررسى قرار نمی‌‏گیرد.

آزمون‌هاى استعداد و خلاقیت هنرى به دلیل آن که براساس نمونه‌هاى قابل‌‏توجهى هنجار شده معتبر است، اما این آزمون‌ها اگر بخواهد در جامعه‌ای به کار رود لازم است که با آزمودنی‌‏ها و فرهنگ آن جامعه نیز هنجار شود، زیرا سلیقه‌هاى هنرى از فرهنگى به فرهنگ دیگر متفاوت می‌‏تواند باشد. همچنین شاخص‏‌هاى زیبایى و ذوق به مرور زمان تغییر می‌‏کند، بنابراین این آزمون‌ها باید بار دیگر بررسى و ارزیابى شوند.

در ایران، بعضى از آزمون‌هاى خلاقیت مانند تورنس هنجاریابى شده‌‏اند، اما مقیاسى براى استعداد و خلاقیت هنرى تاکنون هنجار نشده است. هیچ سازمانى نیز که علاقه‏‌مند به اجراى چنین طرحى و صرف هزینه در مورد هنجاریابى آزمون‌هاى خلاقیت هنرى باشد، پیدا نشده است.

5 ـ تخیل ابداعى در واقع همان تصور خلاق است که ایده‌هاى جدیدى را براى رسیدن به هدف می‌‏آفریند. همان شاکله و جریانى که در کوشش خلاق وجود دارد، در تخیل ابداعى نیز هست. این دو یکسان و بخشى از فرایند خلاقیت‌‏اند. در کوشش خلاق، ذهن با علاقه‌ی بسیارى به تصویرپردازى و رسیدن به ایده‌ی جدید مشغول می‌‏شود، مشکلات را پیش‏بینى و راه‌‏حل‏‌ها را پیدا می‌‏کند. در تخیل ابداعى نیز همین کوشش خلاق وجود دارد و ثمره‌ی آن ایده‌هاى متنوع و جدید است. تخیل ابداعى را نباید از فرایند خلاقیت جدا تلقى کرد، بلکه در هر دو، ذهن فعال و تأثیرگذار و نوآور است.

6ـ جامعه و فرهنگ انگیزه‌هاى هنرمند را می‌‏آفرینند و در جهت‌‏گیری‌‏هاى هنرى او نقش اساسى دارند. انگیزه‌ها نیروى محرکه‌ی خلاقیت هنرى را می‌‏سازند. در خلاقیت آن‌قدر که انگیزه و پشتکار نقش دارد، میزان اطلاعات و حافظه و معلومات تأثیر ندارد.

فرهنگ شالوده و گنجینه‌ی غنى یا فقیر از علوم، دانش، ادبیات و هنر را در اختیار هنرمند قرار می‌‏دهد. انگیزه‌ی خلاقیت هنرمند نیز با شرایط و ویژگی‌‏هاى فرهنگى جامعه گره خورده است. آموزش، ارتباط و فضایى که فرهنگ به‌‏وجود می‌‏آورد، می‌‏تواند خلاقیت عمومى را پرورش دهد یا متوقف سازد. فرهنگ می‌‏تواند انعطاف‌‏پذیر و آزاد باشد و فرصت‌هایى را فراهم کند که مردم خلاقانه با مسائل برخورد و آن‌ها را حل کنند. از فرهنگ نمی‌‏توان توقع داشت که همگان را به پیکاسو، موتسارت یا بتهوون تبدیل کند، اما می‌‏تواند انعطاف‌‏پذیرى لازم براى خلق ذهنیات و وسعت دید را به مردم اعطا کند تا آن‌ها با انعطاف بیشترى ایده‌هاى تازه را به کار گیرند و در امور هنرى به کار برند.

متأسفانه، فرهنگ جامعه‌ی ما چنین فرصتى را به هنرمند نمی‌‏دهد، زیرا ممنوعیت‌ها در زمینه‌هاى مختلف هنرى بسیار است و نگرش‌ها محدود و انگیزه‌ها در قالب عادات از پیش‏‌تعیین‌‏شده قرار گرفته‌‏اند. در جامعه‌ی ما فرهنگ شنیدارى بسیار قوی‌‏تر از فرهنگ دیدارى است؛ این ویژگى ظرفیت مشاهده را در جامعه ضعیف کرده است. بنابراین، گوش‌ها بیشتر کار می‌‏کنند و مردم تمایل دارند که کلام و اشعار را بشنوند. از این‏‌رو، چشم‌هاى آنان محروم از انبوه آثار دیدارى است و بخش عظیمى از حافظه، ذهن و یادگیرى جامعه‌ی ما از تماشاى آثار بصرى، نقاشى، مجسمه‌‏سازى و طراحى و معمارى محروم و غیرفعال مانده است.

7 و 8 ـ واقعیت امر این است که خلاقیت در اکثر موارد یک ایده‏‌جویى شخصى است، اما در سازمان‌هاى غیردولتى کشورهاى پیشرفته، به ایده‌‏جویی‌‏هاى گروهى تبدیل شده است و براى تصمیم‌‏گیری‌‏ها و مدیریت‌هاى سازمانى به‌طور جدى مورد استفاده قرار می‌‏گیرد و در تولیدات هم نتیجه خوبى داشته است. پدیده‌ی خلاقیت در سازمان‌هاى غیردولتى (.
N.G.O) بیشتر استقبال می‌‏شود، زیرا آن‌ها در فکر آن‏‌اند که از کمترین هزینه‌ها بهترین نتیجه را بگیرند. بنابراین، انگیزه‌ی قوی‌‏ترى براى نوآورى دارند. معمولاً، در سازمان‌هاى غیردولتى، نیازها در گروه مطرح و ایده‌هاى مختلف دریافت می‌‏شود و به‌طور گروهى روى ایده‌ها بحث می‌‏گردد و ایده‌هاى خوب به کمک گروه پرورده می‌‏شود. گروه می‌‏داند که ثمره و نتیجه‌ی خلاقیت آن‌ها به مجموعه متعلق است و کم ‏کم ایده در جریان کار به یک طرح جامع و عملیاتى مبدل می‌‏شود.

هر سازمانى براى آن‌که بتواند آثار خود را عرضه کند و در بازار دوام بیاورد، مرتب نیازمند ایده‌هاى نو و خلاقیت است که در حال حاضر مهم‌‏ترین عنصر تعیین‏‌کننده‌ی تولید و بازار است. بنابراین، مدیران در این زمینه معمولاً جرأت ایده‌‏پردازى بیشترى دارند. مدیران سازمان‌هاى دولتى در کشورهاى صادرکننده‌ی منابع طبیعى مانند نفت و گاز کمتر انگیزه‌ی تغییر و نوآورى دارند و بیشتر در فکر حفظ موقعیت خودند و خطر ایده‌هاى جدید و زحمت مراحل هماهنگى، اجرا و تولید محصولى جدید را نمی‌‏پذیرند. یک ایده براى آن‌که به نتیجه برسد نیازمند نظم و همکارى میان عوامل مختلف یک سازمان است. این همکارى نیز متضمن ساختارهاى باجسارت و انگیزاننده گروهى و سازمانى است.
ایده‌هاى نو در جهان سوم و کشورهاى وابسته نتیجه‌ی چندانى ندارند. نگارنده شخصاً تجربه‌هاى عینى از نوآوران دارد که آن‌ها براى به ثمر رساندن ایده‌هاى خود که هم مزیت اقتصادى داشت و هم مورد نیاز جامعه بود و اهل فن و مسئولان هم ضرورت اجراى آن‌ها را اعلام کرده بودند در جریان کار یا هنگام سرمایه‌‏گذارى و همکارى نهادها با مانع برخورد کردند و متوقف شدند. در این شرایط، مبتکران مأیوس و درمانده می‌‏شوند. به این دلیل است که در سازمان‌هاى دولتى ما انگیزه‌ها و مهم‏تر از آن همکاری‌‏ها شکل نمی‌‏گیرد. نوآور هم توان پرداخت‌ها را با هزینه‌ی شخصى ندارد و بخش خصوصى هم براى تولید جدید در شرایط مبهم اقتصادى سرمایه‏‌گذارى نمی‌‏کند، بلکه به دنبال تولید کالاهاى روزمره است و صرفاً با نیازهاى نخستین جامعه درگیر است. این موضوع درباره‌ی آثار هنرى بسیار اسف‏بارتر است و کالاهاى فرهنگى نو در جامعه‌ی ما جایگاهى ندارند، مگر آن‏‌که در سطح خواسته‌ی عموم نازل شوند. به‌‏هرحال، تا زمانى که سرمایه‌ی طرح‌‏هاى نو در بخش دولتى مسدود و ضوابط و روابط مانع هرگونه تغییر باشد، هیچ مدیر دولتى براى آینده‌ی سازمانى که خودش ممکن است تا چندى دیگر مسئول آن نباشد، خطر نمی‌‏کند.

براى این‌که نهادها و سازمان‌هاى غیردولتى بتوانند سرمایه‌هاى خود را براى نوآوری‌‏ها و طرح‌‏هاى علمى و هنرى به کار گیرند، نیازمند حمایت و انسجام‌‏اند. رشد سازمان‌هاى غیردولتى به مفهوم واقعى و غیرکلیشه‌ای، رکن اصلى توسعه و تولیدات علمى و هنرى کشور است.

نکته‌ی دیگر این که شواهد عینى و علمى حاکى از آن است تا زمانى که سازمان‌ها و تشکیلات فرهنگى و اجتماعى، چه دولتى و چه غیردولتى، مدیران و مسئولان نوآور نداشته باشند و تصمیم‌‏گیرى گروهى را تجربه نکرده و نیاموخته باشند، نمی‌‏توانند افراد را به نوآورى و ایده‌یابی تشویق کنند. در دنیاى فعال کنونى، خلاقیت عنصر اساسى هنر مدیریت است و مدیران امروز باید در کارگاه‌هاى مختلف روش‌هاى خلاّق را بیاموزند. ادراک‌هاى هنرى لازمه‌ی مدیریت است و آموزش آن در جهان رواج دارد. به‏‌تازگى در ایران هم یکى از صنایع کشور این دوره‌ها را براى مدیران ارشد خود اجرا کرده است. شروع این دوره توسط گروهى کانادایى بود و پس از آن، گروهى از هنرمندان ایرانى آموزش را ادامه دادند. اینجانب هم مربى یکى از دروس این دوره بودم که بیش از 20 بار برگزار شد. جالب است که بگویم در این دوره از سازهاى مختلف موسیقى و تمرین‌هاى گروهى براى درک مشارکت جمعى، ایده‌یابی و خلاقیت گروهى استفاده می‌‏کردم. براى مدیران جالب بود که چگونه می‌‏توانند با موسیقى، کار گروهى، مشارکت و تصمیم‌‏گیری‌هاى گروهى، ایجاد تفکر خلاق را عملاً تجربه کنند. تصور آن‌ها این بود که هنرى مانند موسیقى براى خلوت و در خود فرو رفتن است، اما عملاً دیدند ساختار و واقعیت موسیقى و هنر بهترین تکنیک و روش آموزشى براى مشارکت، مدیریت دمکراتیک، همکارى گروهى و ایجاد ایده‌هاى نو و خلاق است. آقاى آیدین آغداشلو از طریق نقاشى و آقاى مشهدی‌‏زاده نیز با مجسمه‏‌سازى همین آموزش‌ها را به مدیران می‌‏دانند. نکته‌ی جالب این بود که وقتى کانادایی‌‏ها در اولین جلسه نظرات و روش کار ما را براى برنامه می‌‏پرسیدند، فکر نمی‌‏کردند که ما در این کار از آن‌ها موضوع‌‏ها و تکنیک‌هاى جدیدتر و بیشترى داریم. در واقع، آن‌ها بیش از آن که تکنیک‌هاى خود را منتقل کنند با ایده‌هاى جدید گروه ما روبه‌‏رو شدند و تعجب کردند که چرا ما از این ایده‌ها در سازمان‌هاى خود استفاده نمی‌‏کنیم. واقعیت امر این است که درک این مسئله به فهم مدیریت خلاق نیاز دارد. مجموعه‌ی دولتى ما چنین درکى را ضرورت کار و مدیریت خود نمی‌‏داند و به همین دلیل، علاقه‌ای به این مفاهیم ندارد و به این‌گونه آموزش‌ها نیز وقعى نمی‌‏گذارد.

ارزش‌‏گذارى به خلاقیت باید امرى عمومى و همگانى بشود و جامعه و دولت براى آن هزینه کنند و براى تأمین شرایط خلاق در مدارس، اداره‌ها و محیط‌هاى کارى، علمى و هنرى هزینه‌ی مشخص در نظر بگیرند. روح جامعه وقتى زنده است که در آن این‌‏گونه تراوش‌هاى ذهنى فعال باشد، زیرا ثمره‌ی آن احساس سر زندگى، ارزش، خلاقیت و آینده‌ی بهتر براى همگان است. چنین رویکردى در بعضى از کشورهاى آسیاى جنوب شرقى اتفاق افتاده است. آن‌ها توسعه و پیشرفت اقتصادى را بر اساس مدیریت‌هاى جدید با خلاقیت پیوند زده‌‏اند و از این‌‏روست که در مدت کوتاهى از مرحله‌ی تقلید و بازسازى محصولات دیگران به مرحله‌ی ابداع و نوآورى تولیدات خویش رسیده‌‏اند.

9ـ رسانه‌ها ابزار اصلى ارتباط، انتقال و ایجاد انگیزه و تحرک فرهنگى در میان عامه‌‏اند. از این‌‏رو، تا حدودى آموزش عمومى بر دوش رسانه‌هاست و بخش گسترده‌ای از تبادلات ذهنى و نگرش به مسائل مختلف از طریق رسانه‌ها منتقل می‌‏شود. رسانه‌ها می‌‏توانند با ارائه‌ی نمونه‌هاى خلاق، روحیه‌ی نوآورى و ایده‏‌جویى را در نسل جوان تشویق و ترویج کنند؛ یا برعکس، انتظارات آن‌ها را محدود و به خود مشغول سازند. وظیفه‌ی رسانه آن است که با طرح مسائل گوناگون اجتماعى، فرهنگى و نیازهاى موجود، ذهن عامه را براى ایده‌هاى نو به چالش بکشاند. رسانه‌ها می‌‏توانند ایده‌هاى متفاوت مردم را ارج بگذارند و تشویق کنند یا آن که در قالب شیوه‌هاى هنرى مانند فیلم‌ها و مجموعه‌ها روحیه‌ی نوآورى و ایده‌یابی‏‌ها را ترغیب کنند و این کارى است که حدود نیم قرن پیش اروپاییان در برنامه‌هاى تلویزیونى خود براى ارتقاى ذهن عامه انجام داده‌‏اند.

فراموش نکنیم که منزلت و اهمیت تاریخ و تمدن ایرانى به دلیل خلاقیت آن بوده است و نه تیزهوشى و هوشیارى مردمانش. بیش از آن که ذهن ایرانى هوشیار و معقول باشد، خلاق و نوآور بوده است. در گذشته خلاقیت‌هاى فردى به‌‏راحتى فرصت ظهور می‌‏یافت و شاهکارها شکل می‌‏گرفت. چنان‏‌که به تاریخ نگاه کنید، صنعتگر و هنرمند ایرانى گونه‌هاى مختلف آثار هنرى و حتى مذهبى را در تحولى درونى و خلاقیتى ذهنى به گونه‌ای تازه تبدیل کرده و اثرى نو آفریده است. او فرهنگ تُرک و مغول و عرب را به گونه‌ای جدید در درون خود بارور و به شکلى خلاق ارائه و نوسازى کرده است. استعداد نوسازى و به‌‏کارگیرى فرهنگ‌‏هاى مختلف خلاقیت هنرمند ایرانى را نشان می‌‏دهد.

ما دیگر در روزگار سنتى زندگى نمی‌‏کنیم. در دنیاى امروز، وظیفه‌ی رسانه‌هاست که به مردم بیاموزند چگونه با ایجاد تغییرات زندگى کنند و مهم‏تر از آن یاد بگیرند که چگونه محیط را تغییر دهند و به جاى این‌که صرفاً خود را با محیط سازگار کنند، شرایط را با ارائه روش‌هایى سازنده تغییر دهند. خلاقیت بیش از آن که سازگارى با محیط باشد، جریان نوآورى و تغییر محیط براى تعادل‌‏جویی‌‏هاى تازه و راه‌‏حل‏‌هاى نو است. از سوى دیگر، رسانه‌ها ممکن است در جهت عکس این مسیر حرکت کنند و مانع رشد، نوآورى و ایده‌یابی مردم شوند و فرصت‌ها را از همگان بگیرند و جامعه را به خود سرگرم سازند و به گونه‌ای تخدیرى عمل کنند و باعث شوند که مردم در داشته‌هاى پیشین خود ماندگار بمانند و در جا بزنند.

در حال حاضر، رسانه‌هاى نوین، نسبت به سنتى، ارتباط بیشترى را براى خلاقیت فراهم کرده‌‏اند و افراد را به تعامل بیشتر با همدیگر و اظهارنظر کردن تشویق می‌‏کنند. در موارد و جاهایى که رسانه‌هاى نوین صرفاً به طور مکانیکى مورد استفاده قرار گرفته‌‏اند، موجب مصرف‌‏گرایى و دل‌‏مشغولى افراد بوده‌‏اند اما در جاهایى که استفاده‌ی مفید و خلاقانه از رسانه‌هاى نوین شده است، باعث ارتباط درونى و بیرونى کاربران شده است. فن‏‌آورى برتر شرایط خاصى را نیز می‌‏طلبد. دلیل این که استفاده‌ی ابزارى از رسانه‌هاى نوین زیاد شده است و آن‌ها در جوامعى مانند ما کاربرد واقعى خود را نیافته‏‌اند، به مسائل اجتماعى برمی‌‏گردد. براى نمونه، (به قول جراید) بیش از 80 درصد استفاده از اینترنت در دانشگاه‌هاى ما براى مصارف غیر دانشگاهى است یا 90 درصد از پیام‌هاى کوتاه (
SMS) در جامعه‌ی دانشگاهى ما انتقال جوک و لطیفه به همدیگر بوده است که نشان از روح سرخورده و گریزجوى جامعه‌ی جوان ایرانى است. این موضوعى است که به تعمق و توجه اجتماعى نیاز دارد. بنابراین، وقتى رسانه‌هاى نوین ابزار انفعال می‌‏شوند، توانش‌هاى فکرى را ضعیف می‌‏کنند؛ خصوصاً حجم وسیعى از اطلاعات را در اختیار کاربر می‌‏گذارند که بی‌‏فایده است. به رغم این، ممکن است که شخص در مقابل آن همه اطلاعات تنبل و وابسته گردد. به ‏همین دلیل به‏‌کارگیرى رسانه‌ها به بستر پویاى اجتماعى نیاز دارد و بایستى فرهنگ استفاده از آن‌ها ایجاد گردد. هر چیزى که شکل می‌‏گیرد، خصوصاً وسایل ارتباطى، خاستگاه فرهنگى و اجتماعى خود را لازم دارد تا بستر مناسب را براى مصرف پیدا کند، لذا آمادگى و آموزش و ایجاد فضاى اجتماعى مناسب براى حضور وسایل ارتباط نوین ضرورت دارد. متأسفانه، چنین چیزى در کشور ما شکل نگرفته است و این‏‌گونه رسانه‌ها بیش از آن که خلاقیت کاربر را زیاد کنند، روحیه‌ی وابستگى را افزایش داده‏اند.

10 و 11ـ البته، تمایز میان خلاقیت هنرى، نوآورى و نبوغ وجود دارد. تحقیقات علمى پاسخ روشنى براى این پرسش دارند. توضیح آن‌که همبستگى معنادارى بین هوش زیاد و خلاقیت وجود ندارد. به این مفهوم که هر کس هوش بالاترى دارد، الزاماً خلاق‏‌تر نیست و ایده‌هاى ابداعى بیشترى به ذهنش نمی‌‏رسد یا هر کس که پیشرفت تحصیلى بالاتر و بهتر و حافظه و استدلال قوی‌‏ترى داشته باشد، لزوماً خلاق‏‌تر نیست. جالب این که اکثر خلاقیت‌ها به کسانى مربوط است که تحصیلات دانشگاهى بالا نداشته‌‏اند. این موضوع در مورد هنر بیشتر صادق است، زیرا تحقیقات در بین کسانى‌که تحصیلات دانشگاهى و غیردانشگاهى در زمینه‌هاى مختلف هنرى و علمى دارند، نشان می‌‏دهد که میزان خلاقیت تفاوت معنادارى با مدرک علمى آن‌ها دارد. کار هوش ادراک، مفهوم‌‏سازى، استدلال، مسئله‌‏گشایى و پردازش حافظه است. هوش مسائل و اطلاعات را طبقه‌‏بندى می‌‏کند و رفتار فرد را با موقعیت جدید سازگار می‌‏کند. یادگیرى کار هوش است اما خلاقیت، نوآورى و یافتن ایده‌هاى جدید در راه‌ها و مسیرهاى غیرمعمول و متفاوت با کارکرد هوش یکسان نیست.

البته خلاقیت بی‌‏نیاز از هوشیارى نیست و برخى از روان‏‌شناسان آن را پاره‌ای از گستره‌ی هوش دانسته‌‏اند. در عمل هم می‌‏بینیم که هوش پایین به خلاقیت نمی‌‏رسد و براى نوآورى حداقل هوش متوسط نیاز است. براى خلاقیت، با همان میزانى که از هوش عقلانى استفاده می‌‏شود از هوش عاطفى نیز بهره گرفته می‌‏شود. بدین معنى که خلاقیت به احساساتى که پیدا می‌‏کنیم و ظاهر عقلانى هم ندارند ارتباط دارد. همین احساسات درونى و ظاهراً بی‌‏منطق، منشأ بسیارى از ایده‌ها و کارهاى جدید و نوآوری‌‏اند. در عرفان، قلب را محل و مرکز احساسات دانسته‌‏اند. در وضعیت خلاقیت، احساساتى بر فرد غالب می‌‏شود و افکارى را در او به وجود می‌‏آورد که این فرد دل به آن‌ها می‌‏سپارد و به آن‌ها اعتماد می‌‏کند و در وقت خود نتیجه مثبت آن‌ها را می‌‏بیند. چنین احساساتى در حوزه‌ی هوش عقلانى قرار نمی‌‏گیرد بلکه به هوش عاطفى مربوط است.

غالباً نبوغ حداعلاى هوش و تیزهوشى است. معمولاً در عرف به کسى که حافظه‌ای فوق‏‌العاده و درک قوى از مسائل و حل آن‌ها را دارد، نابغه و دانشمند می‌‏گویند، اما به‌‏ندرت افراد نابغه خلاقیت شگفتى از خود نشان داده‌‏اند. افراد ژنى و نابغه معمولاً به واسطه‌ی گیرندگى بی‌‏نظیر حواس و توانایى زیاد براى به کارگیرى مهارت‌ها و یادگیرى فوق‌‏العاده براى حل مسائل شناخته می‌‏شوند ولى تعداد اندکى از آن‌ها اختراع و نوآورى دارند. کسانى چون بتهوون و اینشتین از نظر هوش و هوشیارى بسیار معمولى بودند، آن‌ها فقط ادراک خلاقى داشتند. در فهم عامه، نابغه به هر دو طیف اطلاق می‌‏شود: کسانى که تیزهوش‌‏اند و کارهایى را با حافظه و مهارت بی‌‏نظیرى انجام می‌‏دهند و کسانى که در یک حرفه به خلاقیت رسیده و ابتکارى کرده‌‏اند.

میزان هوش در خلاقیت هنرى غالباً معمولى است. نوابغ هنرى مانند موتسارت و چایکوفسکى، بتهوون، پیکاسو یا مولوى، حافظ، بهزاد، صبا، وزیرى و مانند آن‌ها تنها در رشته‌ی کارى خود بی‌‏نظیر، خلاق و نابغه بوده‌‏اند و در زمینه‌هاى دیگر ذهنى افراد معمولى محسوب می‌‏شدند. در نظر عامه‌ی مردم، افراد نابغه بایستى در همه زمینه‌ها مهارت داشته باشند و هر رشته‌ای را به سادگى یاد بگیرند و توانش فوق‌‏العاده براى بازنمایى آموخته‌ها نشان دهند، اما خلاقیت غالباً بر یک موضوع و تخصص متمرکز است و به نوآورى در آن زمینه منحصر است.

12ـ ذکر مقدمه‌ای براى پاسخ به این پرسش لازم است و آن این که خلاقیت استعدادى است که از کودکى آغاز می‌‏شود و تا هنگام مرگ ادامه دارد و عواملى مانند جنس، سن و نژاد بر آن چندان اثر ندارد. در حالى‌که سایر فرایندهاى ذهنى مانند هوش، دوران اوجى دارند که معمولاً در اواخر نوجوانى و اوایل جوانى است. در این سال‏‌ها، گیرندگى آموزش‏‌پذیران فوق‌‏العاده قوى می‌‏شود، اما در مورد خلاقیت این چنین نیست و هر چه سن افراد بیشتر شود، خلاقیت آن‌ها لزوماً کاهش نمی‌‏یابد. تعداد افراد خلاق و نوآور در سنین بالاى چهل سال بیشتر از دوره‌ی جوانى است. بسیارى از هنرمندان و نویسندگان آثار خوب خود را در میان‏‌سالگى به بعد آفریده‌‏اند؛ مثلاً مارک تواین در سن هفتاد و چند سالگى دو کتاب مشهور خود را نوشت. به دلیل آن که خلاقیت باتجربه و گذر عمر غنی‌‏تر می‌‏شود، زیرا ادراک‌هاى الهامى و دریافت‌هاى بینشى افراد با افزایش سن خاموش نمی‌‏شود. این دریافت‌ها همیشه هست و تجربه‌ی فرد می‌‏تواند آن‌ها را غنی‌‏تر کند. نکته‌ی مهم این است که آموزش و تشویق خودانگیختگى در تمام دوره‌ها و مراحل زندگى می‌‏تواند براى رشد خلاقیت، عاملى اساسى باشد، خصوصاً در دوره‌هاى تحصیلى مدرسه و دانشگاه.

در آموزش و پرورش، اگر یادگیرى خودانگیخته، تجربه‌ی خلاق و دستکارى آزادى اشیا و ابراز عقاید تشویق نشود و کودکان جرأت کافى براى ایده‌‏پردازى پیدا نکنند، آمادگى روانى براى ارائه و به کارگیرى فعال خود در دوره‌هاى بعدى زندگی‌شان پیدا نمی‌‏کنند. تحمل و درک ایده‌هاى نو و خلاقیت کودکان امروز که بزرگسالان آینده هستند، در خانه و مدرسه پایه‌‏گذارى می‌‏شود. کودکان باید انتقاد سازنده را بفهمند و به کار گیرند. آن‌ها با آموزش در مدرسه و اجتماع تحمل پذیرش عقاید مختلف را پیدا می‌‏کنند و درک نظرات و ایده‌هاى نو را می‌‏آموزند. اما هر چه محیط زندگى و آموزش کودکان ما در خانه و مدرسه محدود، سلطه‌‏جویانه، آمرانه و قطعیت‌‏گرا باشد، انگیزه‌هاى خلاقیت و آمادگى نوآورى را در آن‌ها کمتر می‌‏سازد.

14ـ یکى از عوامل مؤثر و سازنده‌ی خلاقیت، توانایى و ظرفیت انتقاد کردن و انتقادپذیرى است. انتقاد سازنده بخشى از فرایند تفکر و روحیه‌ی خلاق است. یک مجموعه‌ی فرهنگى و هنرى یا یک هنرمند چنان‏‌که داراى ظرفیت نقدپذیرى باشد، یعنى تحمل کنار آمدن با ایده‌هاى مختلف را داشته باشد، آن‌گاه واجد انعطاف روحى و ایده‌‏پردازى می‌‏گردند.

انعطاف روحى لازمه‌ی جامعه‌ی دمکراتیک و نشان‌گر تحمل نگرش‌هاى گوناگون است. چنین مؤلفه‌ای لازمه‌ی خلاقیت است. بنابراین، فرد یا محیط سلطه‌‏جو نمی‌‏تواند نقد را بپذیرد، بلکه همواره در پى همنوایى است. این فرد یا جامعه نه تنها درک تفاوت‌ها و تمایزها را در درون خود ندارد، بلکه تحمل افراد متفاوت و غیرهمنوا را هم ندارد. انتقاد سازنده به ایده‌هاى نو و گرایش به تغییر و اصلاح، همبستگى مثبت دارد. بنابراین، هنرمند براى ارتقاى آثار خود و خارج شدن از کلیشه‌ها و خودپنداری‌‏هاى غلط باید فضاى ذهنى و پیرامونى خود را به گونه‌ای رسم کند که با آن تعامل یابد و بتواند بر آن تأثیر بگذارد و تأثیر نیز بگیرد. از این‌‏رو، منتقد آثار هنرى می‌‏تواند موجب رشد هنرمند شود، در حالى که روح سلطه‏‌جو از نقدپذیرى گریزان است.

15ـ رشد دادن خلاقیت جزء برنامه‌هاى کلان فرهنگى جوامع پیشرفته است و در مدارس و آموزشگاه‌هاى علمى و حتى اداره‌ها و سازمان‌ها آموزش تفکر خلاق، کار گروهى توأم با ایده‌‏پردازى، تفکر میان‏‌رشته‌ی داشتن و حل مسئله در شرایط دشوار، بخش قابل‌‏توجهى از برنامه‌ریزی این مراکز را تشکیل می‌‏دهد. آن‌ها فهمیده‌‏اند که کسب دانش و اطلاعات و ارائه‌ی خدمات مختلف از عهده‌ی رایانه و ماشین برمی‌‏آید، اما ارزش نیروهاى انسانى به تفکر خلاق است و همچنین، ارزش فرهنگ به انعطاف کافى براى رشد خلاقیت همگانى است. فرهنگ، مسئول ایجاد توانش‌ها و نگرش‌هایى است که بتواند در فضاى درونى و بیرونى فردى و اجتماعى، خلاقیت همگان و نه اشخاص خاص را پرورش دهد.





نویسنده » مهدی خیرالهی » ساعت 1:25 عصر روز سه شنبه 87 فروردین 6