سفارش تبلیغ
صبا ویژن



ظرفیت آرزویی انسان و مسأله تجرد روح - موفقیت

   

بسمه تعالی

ظرفیت آرزویی انسان و مسأله تجرد روح   

 

مسأله دیگر که باز در انسان غیرمتناهی است، مسأله آرزو است‏. این هم البته یک مسأله جالبی است. می‏گویند آرزوی انسان هم غیرمتناهی‏ است. ما الان یک سلسله آرزوها داریم و هر کس یک سلسله آرزوها دارد.

آیا آرزوهای کسی به این حالت است که اگر چیزی را که آرزو می‏کند به او بدهیم، یکمرتبه فاقد آرزو می‏شود و دیگر هیچ آرزویی ندارد؟ مثل اینکه‏ معمولا افراد می‏گویند: من یک آرزو دارم، اگر خدا همان را بدهد دیگر از خدا چیزی نمی‏خواهم. ممکن است یک کسی چون قرارداد کرده، از خدا چیزی‏ نخواهد اما دلش می‏خواهد.

 

امکان ندارد که انسان دل خودش را به آنچه‏ دارد قانع کند، همیشه هر چه داشته باشد، باز یک چیز دیگری غیر از آنچه‏ که دارد می‏خواهد. این کسی که الان یک مقدار آرزویش محدود است، شرایط فعلی ایجاب می‏کند که آرزویش محدود باشد، چون یک امر نامحدود به نظرش‏ معقول نمی‏رسد و عملی نیست، فکرش را هم نمی‏کند ولی دو قدم که جلوتر رفت و این را داشت، فورا به فکر یک مطلوب و آرزوی جدید می‏افتد. این‏ حالت در انسان هست.

آرزو از مختصات انسان است. حیوان به این شکل‏ آرزو ندارد، چون آن پرش قوه عقلی و قوه خیالی و آن دوربینی را ندارد.

این مسأله هم بالاخره برای انسان هست که آیا ظرفیت آرزویی انسان محدود است یا نامحدود؟ ظرفیت آرزویی انسان‏ نامحدود است و مثل اینکه مطلب از همین قرار هم هست: ظرفیت آرزویی‏ نامحدود است. انسان به هر چه که برسد، باز یک چیز دیگری را پشت سر آن می‏خواهد.

 

اینکه سعدی می‏گوید:

::هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه *** همچنان در بند اقلیمی دگر::

 

که مسأله حرص را گفته، البته این یک مجراست که مجرای غلط آرزوی‏ انسان است و الا هر کسی به هر اقلیمی رو بیاورد لازم نیست اقلیم سیادت و سلطنت و حکومت بخواهد باشد همین طور است، فرض کنید انسان به اقلیم‏ ثروت هم که رو بیاورد، همین طور دربند جمع کردن ثروت دیگری است.

انسان به هر اقلیمی رو بیاورد و بگیرد، باز دنبال یک اقلیم دیگری است. قدما می‏گویند این از آن جهت‏ است که مطلوب انسان کمال مطلق است.

 

آرزو آرزوی دیگر (را به دنبال دارد)، این آرزو آرزوی دیگر و... ظرفیت بی‏نهایت‏ انسان در این است که آرزوهای بی‏نهایت می‏تواند داشته باشد. بعضی‏ آمده‏اند این طور توجیه کرده‏اند که به نظر من توجیه خیلی غلطی است و اغلب نوشته‏های امروزی بر این اساس است می‏گویند انسان طالب چیزی است‏ که ندارد. خاصیت انسان این است که چیزی را که ندارد می‏خواهد و چیزی را که دارد نمی‏خواهد. پس انسان همیشه یک چیز بیشتر نمی‏خواهد و یک آرزو بیشتر ندارد، چه چیز؟ آنچه که ندارد.

 

داستان معروفی نقل می‏کنند که سفیر انگلیس در فرانسه پیش ناپلئون بود و ناپلئون به او گفت: ما فرانسویها با شما انگلیسیها این تفاوت را داریم که ما طالب شرف هستیم و شما طالب ثروت. او هم گفت: البته‏ بشر همیشه طالب چیزی است که ندارد !

می‏گویند انسان دنبال چیزی است که ندارد. این، هم درست است و هم‏ درست نیست. انسان دنبال چیزی است که ندارد ولی واقعا می‏خواهد که‏ داشته باشد. آیا آن که آرزوی انسان است این است که داشته باشد یا فقط نیستی را آرزو می‏کند، آن چیزی را که نیست می‏خواهد، و همان " نیست " که واقعا خواسته‏اش بوده همین قدر که " هست " شد از هستی تنفر دارد؟

حتما آرزوی انسان به یک چیزی تعلق می‏گیرد که داشته باشد، یعنی انسان‏ دنبال دارا شدن می‏رود، نه اینکه همیشه بازی‏ای در او هست: چیزی را که‏ ندارد می‏گوید می‏خواهم دارا باشم، تا دارا شد از دارایی بدش بیاید. این‏ طور نیست.

 

مطلب این است که انسان دنبال دارا شدن است. آیا اینکه انسان دنبال‏ چیزی می‏ر ود و بعد که آن را واجد شد شوقش می‏خوابد و بلکه حالت تنفر و دلزدگی پیدا خیال می‏کرده این است، یک چیز دیگر است؟ به عبارت دیگر، انسان کمال‏ مطلق را می‏خواهد. انسان طالب کمال خودش است (آنهم نه کمال محدود)، انسان از محدودیت که نقص و عدم است تنفر دارد و چون به هر کمالی که‏ می‏رسد، اول همان بارقه کمال نامحدود او را به سوی این کمال محدود می‏کشاند، خیال می‏کند مطلب و گمشده‏اش این است.

 

دنبال یک زن می‏رود، خیال می‏کند، که آن مطلوب و گمشده‏اش واقعی‏اش این است. وقتی که می‏رسد، آن را کمتر می‏بیند از آنچه که می‏خواهد. باز دنبال چیز دیگر می‏رود، چون خواسته‏اش از اول کاملتر است از آنچه که دنبالش می‏رفته است. و اگر انسان به کمال مطلق خودش (یعنی به آنچه که در نهادش نهاده شده‏ است) برسد، در آنجا آرام می‏گیرد، دلزدگی هم دیگر پیدا نمی‏کند، تنفر هم پیدا نمی‏کند، طالب تحول هم نیست.

 

 

 



نویسنده » مهدی خیرالهی » ساعت 5:25 عصر روز جمعه 87 فروردین 16