به نام خداوند بخشنده مهربان
چگونه با خود سخن بگوییم ؟
|
آیا تا به حال با خودتان حرف زدهاید؟
آیا تاکنون با خود، گفتگویى داشتهاید؟
آیا تا به امروز، میزگرد یا مناظرهاى با خود برگزار نمودهاید؟
آیا تا به حال با خود، اختلاف سلیقه پیدا کردهاید؟
شاید جواب بعضیها این باشد که: این حرفها یعنى چه؟ مگر ما دیوانهایم که با خودمان صحبت کنیم؟! اختلاف سلیقه با خود، دیگر چه صیغهاى است؟! گفتمان با اندرونم کجا بود؟!
اى بابا! چرا عصبانى مىشوید؟ ما که چیزى نگفتیم. سؤالاتمان خیلى هم بىحساب و کتاب نیست. به سؤالات بعدى توجّه کنید تا خودتان متوجّه شوید:
آیا تا به حال، سعى کردهاید خودتان را براى انجام دادن کارى قانع نمایید؟
آیا تا به حال، خودتان را از انجام دادن کارى که دوست داشتهاید، منع کردهاید؟
آیا تا به امروز، تسلیم خواسته درونتان شدهاید؟
آیا در مورد آرزوهایتان، ساعتها با خود، خلوت نکردهاید و براى آنها نقشههایى در سر نپروراندهاید؟
آیا تاکنون نداى درونى خود را شنیدهاید؟
آیا به این ندا پاسخى دادهاید یا از کنارش بىخیال، رد شدهاید؟
احتمالاً نظرتان نسبت به سؤالات اخیر، مثبت است. گفتم که نباید عجله کرد. اگر خوب توجّه کنید، به راحتى درمىیابید که سؤالات دسته اوّل با دسته دوم از جهت معنا هیچ تفاوتى با هم ندارند ؛ فقط تفاوت در تعبیرها و الفاظ است.
تبیین مسئله
براى روشن شدن مسئله، ابتدا به چند نکته توجه کنید تا توضیحات بعدى، اصل مطلب را بیان کند:در ذهن انسان، سیستمى براى حافظه وجود دارد، که از سه بخش عمده «حافظه حسّى»، «حافظه کوتاه مدّت» و «حافظه بلند مدّت» تشکیل یافته است. عملکرد این سیستم به این ترتیب است که اطلاعات به صورت واژهها و کلمات، ابتدا وارد حافظه حسى شده و پس از رمزگردانى در حافظه کوتاه مدّت، در حافظه بلند مدّت، ذخیره مىشوند و به هنگام یادآورى رمزها (کدها) دوباره به الفاظ و کلمات، تبدیل شده و در ذهن به عنوان موضوع فکر، تجزیه و تحلیل مىشوند.
ادراک ما از اشیاء و موجودات و مفاهیم به صورت «ادراک کلامى» است. یعنى هر مفهوم را با هر حسّى که دریافت مىکنیم ابتدا تبدیل به نام آن مفهوم مىشود و سپس ما آن را ادارک مىکنیم. مثلاً وقتى چشم ما یک قلم را مىبیند بلافاصله در ذهن ما نام آن جسم که قلم است تداعى مىشود. یا موقعى که غذایى را مىچشیم در ذهن ما نامِ مزّه آن، استقرار پیدا مىکند. بنابراین یک رابطه محکم و دو طرفه بین واژهها و الفاظ از یک سو و مفهوم و معناى آنها از سوى دیگر در ذهن ما وجود دارد. پس هرگاه بخواهیم به موضوعى فکر کنیم، ناچار با الفاظ و کلمات مربوط به آن روبهرو خواهیم بود. به عبارت دیگر، اندیشهها واژههایى هستند که ما در سر مىپرورانیم و تعیین کننده احساسهاى ما هستند و احساسها نیز به نوبه خود بر رفتار و کردار ما تأثیر مىگذارند. به این مثال توجه نمایید:
هفت راننده را تصوّر کنید که در گره کور راهبندان، گیر افتادهاند.
- راننده اوّل با خود مىگوید: «همیشه این بلا سر من مىآید».
- راننده دوم با خود فکر مىکند: «همهاش تقصیر دولت است که سیاستى صحیح براى تنظیم عبور و مرور وسایل نقلیه ندارد».
- راننده سوم با خود زمزمه مىکند: «دیر مىرسم، همه عصبانى خواهند شد».
- راننده چهارم مىگوید: «چارهاى نیست تا ابد اینجا گیر کردهام».
- راننده پنجم با خود فکر مىکند: «امیدوارم او سر قرار بماند».
- راننده ششم با خود مىگوید: «اى کاش ماشین پشتى آن قدر نزدیک نبود!».
- راننده هفتم با خود مىگوید: «چه عالى شد! فرصتى است براى استراحت کردن من».
تمام این رانندهها در یک وضعیت هستند، یعنى همه در ترافیک سنگین، گیر کردهاند ؛ امّا هر کدام یک سخنى را ابراز مىکنند. این نشاندهنده احساسهاى متفاوت آنان از این موقعیّت است. راننده اوّل، احساس «تسلیم و اندوه»، راننده دوم، احساس «ملامت و رنجش»، راننده سوم، احساس «ترس»، راننده چهارم، احساس «ناامیدى»، راننده پنجم، احساس «اضطراب»، راننده ششم، احساس «خطر» و راننده هفتم، احساس «آرامش» دارد.
بدین ترتیب، معلوم مىشود رابطهاى قوى بین احساسهاى افراد و الفاظ و کلماتى که بر زبان مىرانند وجود دارد. پس روشن است که براى «فکرى صحیح» باید از «واژههایى صحیح» استفاده نمود. این واژهها به نکاتى کلیدى تکیه دارند که توسّط آنها مسیر کلام و فکر آدمى کاملاً عوض مىشود.
روانشناسى چه مىگوید؟
ما در این مقاله برآنیم تا با استفاده از راهکارها (تکنیکها)ى روانشناسى بالینى و مشاوره، الگوى لازم و صحیح را براى ایجاد یک گفتگوى صحیح با خود، ارائه دهیم تا خوانندگان بتوانند از آن براى تصمیمات مهم، بهره جویند.این الگوها در دو بخش ارائه مىشوند: الف. سخن گفتن با خود به طور عمومى ب. سخن گفتن با خود به هنگام اتّخاذ تصمیمهاى مهم.
الف) سخن گفتن با خود به طور عمومى
تعبیر و تفسیرهایى که از رویدادهاى پیرامون خویش داریم، بر اساس باورهایى است که از آغاز کودکى از محیط اطراف آموختهایم و این باورها در ذهن ما به صورت «سیستم هشدار دهنده» عمل مىکنند، و در مواجهه با واقعیّات زندگى در ذهن ما تعارضى بین امیال و خودآگاه (وجدان) ایجاد مىشود. امیال و آرزوها فقط به دنبال رسیدن به لذّتها هستند ؛ درحالىکه وجدان مىگوید: «هر کارى را نباید انجام داد. بعضى کارها اخلاقاً درست نیستند». بنابراین ما بارها و بارها صداى مشاجره این دو را در اعماق جانمان شنیدهایم. به چند مثال توجّه کنید:وجدان: باید سخت کار کنى، امیال: من از سخت کارکردن، حالم به هم مىخورد.
وجدان: باید خوردنت را کنترل کنى، امیال: یک شکلات که ضررى به من نمىرساند.
وجدان: مادرت مریض است و به پرستارى تو احتیاج دارد، امیال: من چه کار کنم، از قبل با دوستانم قرار گذاشتهایم برویم سینما.
هنگامى که این صداها در تضاد قرار مىگیرند، گرایش ما بهسوى یکى از آنهاست ؛ یکى را درست تلقّى مىنماییم و دیگرى را غلط مىپنداریم، و در نتیجه، انرژى بسیارى را براى سرکوب یکى از آنها صرف مىکنیم. امّا توجّه به این نکته ضرورى است که باید به هر دوى اینها به صورت یکسان توجّه کنیم ؛ زیرا شخصیت ما از هر دوى اینها تشکیل شده است و هر یک از آنها در جاى خودش ارزشمند است. از طرفى نمىشود همه امیال را سرکوب نمود و از طرف دیگر، باید به نداى وجدان هم گوش فراداد ؛ چرا که گوش ندادن به صداى وجدان، یعنى زیرپا گذاشتن اعتقادات خود و هنجارهاى جامعه. امّا با در نظر گرفتن هر دوى آنها مىتوان یک تصمیم درست و منطقى گرفت که هم به اعتقاداتمان لطمهاى نخورد و هم به خواستههاى معقول خودمان برسیم.
راهکارهایى که ارائه مىشود براى تغییر در کلام است. این تغییرها موجب تغییر در نگرش و نگاه ما به مسائل مىشوند و ما را در تصمیمگیرى صحیح، یارى خواهند کرد، و مطمئناً باعث تغییر و دگرگونى در زندگى ما خواهند شد.
راهکارها (تکنیکها)
1. به هنگام حرف زدن، مسئولیت اعمال را متوجّه خود بدانیم.مثال: به جاى «فکرى به سرم آمد» بگوییم: «من خودم فکر کردم».
به جاى «این، دلسرد کننده است» بگوییم: «من خودم را دلسرد مىکنم».
به جاى «مهم نیست» بگوییم: «من اهمّیت نمىدهم».
لیلا را در کلاس درس بهیاد آورید. او با خود مىگوید: «این آدمها مرا ناراحت مىکنند. آدم کمرویى مثلِ من، جز در انتظار توجّه نشستن، چه کارى مىتواند بکند». درحالىکه لیلا باید بگوید: «من خودم را دچار ناراحتى مىکنم. من از کمرویى براى فعّال نبودن، استفاده مىکنم. من در انتظار توجّه ماندن را برمىگزینم». مىبینید که زبان مسئولیت، لیلا را مسئول تجربههایش مىکند.
2. آنچه در مورد دیگران مىگوییم یا فکر مىکنیم، لزوماً واقعیت ندارد.
معمولاً قضاوت ما در مورد افراد بر اساس بینش و تفکّرى است که از آنها داریم و معلوم نیست این تفکر، تا چه حد با واقعیت مطابق باشد.
مثال: به جاى «تو خیلى تنبل هستى» بگوییم: «تویى که در من است خیلى تنبل است».
به جاى «او به من اهمیت نمىدهد» بگوییم: «اویى که در من است به من اهمیت نمىدهد».
به جاى «تو را دوست دارم» بگوییم: «من تویى را که در من است دوست دارم».
اگر به مثالهاى فوق توجّه کرده باشید متوجه خواهید شد که با این تکنیک، فرد به طور مطلق، دوست خود را تنبل نخواهد دانست، بلکه خواهد گفت: «تصوّر من از او این است که تنبل باشد». یا در مثال دوم:
«من فکر مىکنم او به من اهمیت نمىدهد درحالىکه شاید اشتباه کرده باشم». این نوع صحبت کردن، باعث مىشود که زود و عجولانه در مورد دیگران قضاوت نکنیم و در مورد تفکّر خود، ابتدا تحقیق کنیم و سپس اقدامى صورت دهیم.
3. استفاده از «و» به جاى «امّا».
در جملاتى که براى خودتان بازگو مىکنید به جاى «امّا»، «واو» بگذارید.
مثال: به جاى «امسال، واقعاً خوب درس خواندم، امّا حیف که آن نمره بد را گرفتم» بگوییم: «امسال واقعاً خوب درس خواندم و حیف که آن نمره بد را گرفتم».
در عبارت اوّل، با گفتن «امّا» تمام کلام ماقبل نابود مىشود. یعنى تمام خوبْ درس خواندن با یک نمره بد از دست مىرود ؛ امّا در عبارت دوم، بار منفىِ نمره بد، کم مىشود و باعث ناامیدى نمىگردد. یعنى اگر آن نمره بد را نمىگرفتم، خیلى بهتر بود ؛ ولى حالا هم طورى نشده است.
4. استفاده از «نمىخواهم» به جاى «نمىتوانم».
هر بار با خود مىگوییم: «من نمىتوانم»، یعنى نیرویى خارج از وجودمان ما را متوقّف مىکند و اگر این نیرو نبود مىتوانستیم.
مثال: «من نمىتوانم در مقابل دیگران، درس را توضیح دهم» که باید بگوییم: «من نمىخواهم در مقابل دیگران، درس را توضیح دهم». در صورت دوم، شما خود را مسئول دانستهاید و بالطبع، بعد از این کلام به دنبال علّت خواهید رفت و آن را از خود خواهید پرسید و در نتیجه، درمىیابید که خجالت و کمرویى شما عامل این کار است و این، یعنى ریشهیابى علّت ضعف خود.
5. استفاده از «من دلم مىخواهد» به جاى «من نیاز دارم».
نیازها عامل تحرک ما هستند و ما نمىتوانیم بدون آنها زندگى کنیم ؛ امّا بین نیازهاى اساسى و آنچه براى ما دلپذیر است تفاوت وجود دارد. بنابراین، به جاى «من نیاز دارم بمانى» باید بگوییم: «من مىخواهم بمانى ؛ چون تنهایى را دوست ندارم».
6. استفاده از «برمى گزینم» به جاى «ناچارم».
براى اینکه بفهمیم قدرت انتخاب داریم، حتّى اگر انتخاب بین دو نامطلوب باشد، باید این جابهجایى را انجام دهیم.
مثال: «من سر این کار مىمانم ؛ چون ناچارم» که باید بگوییم: «من سر این کار ماندن را انتخاب مىکنم ؛ چون احساس امنیت بیشترى مىکنم».
7. استفاده از «دلم مىخواهد» به جاى «مىترسم».
ترس، اغلب حتّى مانع اندیشیدن به خواستهها مىشود. سعى کنیم به جاى «مىترسم» مفهوم ترسِ خود را با «دلم مىخواهد» بیان کنیم. این عوض کردن عبارت، به ما امکان مىدهد جذّابیتها و خطرات و سود و زیانهاى نهفته را کند و کاو نماییم و بتوانیم به جاى پیروى از ترس، انتخابى آگاهانه انجام دهیم.
ب) سخن گفتن با خود به هنگام اتخاذ تصمیمهاى مهم
براى اینکه بخواهیم تصمیم مهمّى بگیریم باید ابتدا هدفمان را بشناسیم و آن را تجزیه و تحلیل کنیم. براى روشن شدن هدف و تصمیم، باید ببینیم چه تغییرى را مىخواهیم ایجاد کنیم. به طور مثال: «مجید احساس مىکند خیلى کمرو و خجالتى است». بنابراین، تغییرى که مىخواهد ایجاد کند این است که: «کمرو نباشد، با جرئتتر شود و از کنار مردم بودن، احساس لذّت کند».بعد از مشخص شدن هدف، باید سؤالاتى مطرح کند و از خود بپرسد و با جواب دادن به این سؤالات، محدوده تغییراتش را معیّن کند:
1. حد و مرز این تغییر تا چه اندازه است؟
گاهى اندازه تغییر براى ما معلوم نیست، لذا خود را آماده شکست مىکنیم؛ چون تصمیم ما بیش از اندازه مبهم بوده است. آیا تا به حال، این ضربالمثل را شنیدهاید که «سنگ بزرگ، علامت نزدن است». یعنى اینکه هدف را آنقدر بزرگ تعیین کند که قدرت دسترسى به آن را نداشته باشد. در نتیجه، یا ناامید مىشود، یا اینکه خودش را بیش از اندازه به زحمت مىاندازد.
مثال: جواب مجید به این سؤال این است که: «مىخواهم قادر باشم نقطه نظراتم را در بحثها مطرح کنم و اگر کسى با من مخالفت کرد، بدون تسلیم شدن یا عصبانى شدن، از نظر خود دفاع کنم». بنابراین، مىبینید که مجید، حدّ و مرز تغییرات را براى خود مشخص نمود.
2. آیا این تغییر براى من امکانپذیر است؟
باید از حصول به موفقیت، اطمینان یابیم. جواب مجید به این سؤال بدین شکل است که: «این تغییر، قابل دسترسى بوده و کاملاً امکانپذیر است ؛ چون از بین بردن کمرویى کار محالى نیست».
3. آیا منابع لازم را در اختیار دارم؟
منظور از منابع لازم، همان امکانات مورد نیاز این تغییرات است. در جواب به این سؤال، مجید با خود مىگوید: «امکانات لازم
برای این کار عبارت است از: اراده، تمرین و مطالعه کردن که من همه آنها را دارا خواهم بود».
4. آیا یک نفر دیگر را مىشناسم که به آنچه من مىخواهم، رسیده باشد؟
داشتن الگو، باعث سهلالوصول بودن هدف مىشود، و فرد، راحتتر بهسوى هدف، حرکت مىکند ؛ چون مىتواند از تجربه الگوى خویش استفاده نماید.
5. هنگامى که به تغییر دلخواه، دست یافتم واقعاً چه چیز متفاوتى وجود خواهد داشت؟
با ذکر جزئیات، مشخص نمایید پس از به وجود آمدن تغییر در شما، خود شما و دیگران چه خواهید دید؟ مجید در جواب خواهد گفت: «با تبحّرى خاص، سخنرانى مىکنم و آنچه در نظر دارم به دیگران عرضه مىکنم و اگر هم کسى از من سؤالى کرد با آرامش و بدون ترس، جواب او را خواهم گفت».
این، باعث مىشود از تغییر، یک موقعیت خیالى در ذهن خودمان درست نکرده باشیم.
6. آیا تغییراتى که مورد نظر است، براى من بىخطرند؟
قبل از اقدام باید بررسى کرد که آیا این تغییر از لحاظ جسمى، بىخطر و از لحاظ اجتماعى، مناسب و بهجاست یا نه. به عبارت دیگر، باید دید که به خاطر این تغییر، چه تاوانى را باید بپردازیم و آیا این تغییر، ارزش پرداختن این بها و قیمت را دارد؟
مثال: «کسى دنبال دوست است و اقدام به صحبت کردن و آشنا شدن با دیگران مىکند. آیا همصحبت شدن با هر غریبهاى در کوچه و خیابان، راه درست و بىخطرى است؟
7. تغییر، واقعاً تا چه اندازهاى به خاطر خود ماست؟
گاهى اوقات، تغییرات در واقع براى خود ما نیست و به خاطر دیگران است. خیلى وقتها بهخاطر تأیید کردن دیگران یا اعتراض نمودن به دیگران، قصد ایجاد تغییر به سر ما مىزند، که اگر اینطور باشد پس از پایان کار، هنوز احساس نارضایتى در ما باقى خواهد ماند.
حال که این پرسشها را یاد گرفتید، قبل از هر تصمیمى، این پرسشها را از خود بپرسید و جوابشان را در ذهن، مرور کنید و سپس در مورد آن، نتیجهگیرى نمایید، تا تصمیمات شما درست باشد.
دانشمند معروف، «دیل کارْنِگى» - که با گفتههاى او در شمارههاى قبلى مجله آشنا شدهاید - مىگوید: «هیچ کس براى شکست خوردن، نقشه نمىکشد. بلکه صرفاً در نقشه کشیدن، شکست مىخورد». پس ما با این تکنیکها سعى کردیم نحوه درست «نقشه کشیدن» را به شما آموزش دهیم.
امّا در مرحله بعد از هدف و بررسى تغییرات، نوبتِ «عمل» مىرسد. و ما برآنیم به طور خلاصه، یک روش عملى که از تعالیم اسلامى برگرفته شده است را یادآورى نماییم. لازم به تذکّر است که روانشناسان نیز از این راهکار مؤثرِ تعالیم اسلامى، بارها استفاده نموده و به تأثیر مؤثّر آن، اذعان کردهاند و در کتب خود بدان توصیه نمودهاند.
توصیه اسلام
در تعالیم دین مبین اسلام، شیوهاى براى ترک گناه یا عمل به واجب، وجود دارد. بدین ترتیب که اگر فردى موفّق به انجام دادن یا ترک کردن یک عمل نمىشود با استفاده از این روش، توانایى این عمل را در خود ایجاد نماید. نام این روش «مشارطه، مراقبه و محاسبه» است. همانطور که از نام این روش معلوم است، داراى سه مرحله است:اوّل: مُشارِطه. در این مرحله، شخص در ابتداى روز با خود شرط مىکند تا شب، عملى را انجام دهد، یا سعى کند از یک عمل پرهیز نماید.
دوم: مُراقِبه. در این مرحله، شخص سعى مىکند در طول روز، مراقبت نماید تا به شرطى که در ابتداى روز با خود گذاشته عمل نماید. یعنى باید حواسش را جمع نماید که مبادا شرط، فراموش شود.
سوم: مُحاسبه. در انتهاى شب، اعمال خود را از اوّل صبح تا انتهاى شب، مرور مىکند و بررسى مىنماید تا ببیند آیا به شرطش عمل کرده است یا نه؟ آیا توانسته است به مقصود برسد یا شکست خورده است؟
اگر فرد به مدّت چند روز و یا چند هفته، این شیوه را در پیش بگیرد، مسلّماً خواهد توانست به مقصود خود برسد. با اینکه این شیوه در مورد عمل به واجبات و ترک محرّماتْ توصیه شده است، امّا در تمامى مسائل کوچک و بزرگ روزمرّه، قابل اجراست.
به امید موفقیت روزافزون تمامى جوانان میهن اسلامى در تمامى عرصهها!