نگهبان خویش باشیم
شفاخانه دل
وقتى «جان» در قفس تن، دچار تنگى نفس مىشود،
وقتى «قلب»، گرفتار فشار وسوسههاى ابلیس مىگردد،
وقتى سلسله اعصابِ «خداترسى» و «یاد معاد» از کار مىافتد و حسّ و حیاتِ خود را از دست مىدهد و نیش زهرآگین حسد و جراحت کبر و غرور را احساس نمىکند،
وقتى «چهره روح»، در اثر تکرار گناهان، زشت مىشود،
اینها نشانه نوعى بیمارى درونى است و باید به فکر «مداواى روح» افتاد و غدّههاى رذایل را جرّاحى کرد و «تب شهوات» را پایین آورد و «فشار غضب» را کنترل کرد.
ولى... کدام شفاخانه است که جان بیمار را «درمان» مىکند؟ و کدام «دارو» است که تشنّج روح و افسردگى روان را برطرف ساخته، شور و نشاط و امید مىبخشد؟ و کدام طبیب است که «نبض دل» ما را مىگیرد و «ضربان هواى نفس» و «تب خودخواهى» را مىسنجد و نسخه مناسب براى درمان آن مىنویسد؟
دشوارى کار در آن است که بیماریهاى روحى و معنوى، به این زودى خود را نشان نمىدهند و ویروسهاى آلودگى باطنى، مرموزتر و پنهانتر از هر میکروبى عمل مىکنند و مراعات بهداشت در قلمرو حالات روحى هم دشوار مىشود. با کتمان درد هم هرگز مشکلى حل نمىشود و انکار بیمارى نیز، خطر را برطرف نمىسازد.
غفلت از آفت درون
نگاهى که فراتر از «ظاهر» باشد، عیبهاى «باطن» را هم مىبیند. چرا باید همیشه به فکر درمان جسم بود و از آفات روان غفلت کرد؟ دل نیز کور مىشود، همچون دیده. دل نیز کدر و غبارآلود مىشود، مثل آینه غبار گرفته. دل هم بسته و قفل مىگردد، مانند در.
اینجاست که اگر بستهدلان، سنگدلان، کوردلان و تیرهدلان ندانند که دچار چه آفت و گرفتار چه دردى شدهاند، این خود، بزرگترین درد و خطرناکترین بیمارى است. چه مىتوان کرد با دلى که هیچ زاویهاى از آن، پذیراى نور حقیقت نیست؟
گاهى مىشود با اراده و تصمیمى جدّى، با «آب توبه» صورت جان را جلا داد و «دیده دل» را شفّاف ساخت و زنگارهاى دل را زدود و قلب را نیز، آنگونه که جامههاى چرک را مىشوییم، شست و تمیز ساخت و نگذاشت رسوبات هواى نفس و غبار غفلت بر آن بنشیند و سیماى فطرت را زیر لایههاى ضخیم بىخبرى بپوشاند. کسانى که گرفتار «دل» مىشوند، بىاختیار در راههایى نامطلوب مىافتند.
چه شگفتانگیز است «دنیال دل»! اگر «امیرِ» آن نباشى «اسیر»ش مىشوى و اگر «خدا» را مهمانش نسازى، «شیطان» آن را اشغال مىکند و در دلت به زاد و ولد و تولید مثل مىپردازد و آنگاه، «قلبِ» تو «پایگاه ابلیس» و «مرکز رشد هوس» مىشود.
دو پنجره چشم و گوش
چگونه مىتوان این کانون را «پاک» نگه داشت؟
چشم و گوش، دو پنجره گشوده به قلباند و دیدنیها و شنیدنیهاى ما به قلب ما حالت و شکل مىدهند و از طریق چشم و گوش و از رهگذر دیدن و شنیدن، مفاهیم و مضامینى وارد این خانه مىشود و آنچه مىخوانیم و مىشنویم، به «باور» تبدیل مىشود و همین گونه است که ذهنیّات و دیدگاههاى ما شکل مىگیرند.
این «دربانىِ دل»، گامى براى حفظ سلامت قلب است. کسى که این دو پنجره را بىحفاظ و مراقبت و بدون کنترل و دربان، به روى هر سخن و تصویر و صدا و فیلم و عکس و منظره و صحنه و نوشته و نقّاسى باز بگذارد، چه تضمینى است که ویروس به درون خانه دل او راه نیابد؟
به یکى از بزرگان عرفان گفتند: از کجا به این مرحله و پایه رسیدى؟ گفت: دربان دلم بودم.
کیست که به صفاى باطن خویش علاقه داشته باشد، امّا نسبت به «واردات قلبى» بىتوجّه باشد؟
وقتى از غذاى مسموم و حتى مشکوک پرهیز مىکنیم، وقتى از سرنگ و تیغ مصرف شده، به خاطر بیم از انتقال عفونت، اجتناب مىکنیم، وقتى میوه و سبزى را شسته، آنگاه مصرف مىکنیم، وقتى شانه و حوله دیگرى را به سر و صورت خود نمىزنیم، همه و همه براى مراعات تندرستى و خوف از آلودگى است. آیا بهداشت روح و فکر، به اندازه بهداشت جسم برایمان مهم است؟
اگر هست، پس نباید دل به هر حرفى بسپاریم و به هر گفتهاى گوش بدهیم و به هر صحنهاى بنگریم و هر نوشتهاى را بخوانیم و هر فیلمى را تماشا کنیم و در هر جلسه و محفلى شرکت کنیم، مگر آنکه از سلامت آن اطمینان داشته باشیم.
ویروس تردید
وقتى «یقین» دچار «شک» شود، یا کسى ما را در روشنترین باورهایمان دچار تردید سازد و ما را بىانگیزه و دلسرد کند، جز این است که ویروسى مهلک را وارد اندام فکر و شریانهاى روح ما کرده است؟
کافى است که خوره شک به شاخ و برگ عقاید کسى بیفتد و شبههاى در باورهاى دینىاش پیدا کند و نتواند با آن مقابله کند. کافى است که زمینگیر و فلج شود و بناى امیدش در زندگى در هم فرو ریزد و از رفتن، باز بماند.
«یقین»، درخت طیّب و طاهرى است که از آن، میوه شیرین «عمل صالح» مىروید. کسى که جانش از حرارت یقین گرم نشود، گرفتار سردىِ یأس و تردید مىشود. پس باید «باور» را پاس داشت و همچون گوهرى از آن مواظبت کرد.
برخى دوست دارند پیش از آنکه روحمان از «زمزم یقین» سیراب شود، ما را سراغ «سراب شک» بفرستند. چرا ما دنبالهرو بىهدف آنان باشیم؟
دمخور بودن و انس گرفتن با «اهل یقین»، ما را در برابر این ویروسها مقاومتر مىسازد و رفاقت و همنشینى با آنان - که به مرام خدا و مکتب وحى و انسانهاى پاک، دلبسته و وابستهاند - ، ما را نسبت به این موریانهها مصونیت مىبخشند.
گوارا باد زندگى با صفا و یقین، بر صاحبانش!
بگذار مثالى دیگر بیاوریم: سیلاب، از کمترین شکاف، نفوذ مىکند و خانهاى را ویران مىسازد. غبار و دود و هواى آلوده هم از منفذهاى کوچک عبور مىکنند و فضا و دیوار را تیره و آلوده مىسازند. بارانى که بر سقف خانهاى مىبارد، وجود کمترین شکاف و تَرَک در پشت بام، موجب چکّه کردن آب و گاهى فروریختن سقف مىشود.
ورود آلودگیهاى فکرى و روحى به دلهایى که عایقبندى نشدهاند، طبیعى است! در بستن منافذ و شکافها و رخنههایى که از آنها انگیزههاى گناه به خانه دل راه مىیابد، هرچه دقّت و محکمکارى شود، خوب است و جا دارد.
«ارتباط»، در ساختار فکرى و فرهنگى انسان اثر مىگذارد، تا با چه کسى مرتبط شویم و ظرف دل را در اختیار کدام منبع «تغذیه فکرى و روحى» بگذاریم.
طبیب روح
اگر از روى سهلانگارى و سادهپندارى «مسمومیّت فکرى» و «آلودگى اخلاقى» پیدا کردیم، کسى بر ما نمىبخشاید و عذرمان را نمىپذیرد؛ چرا که بهداشت فکر و جان را مراعات نکردهایم.
طبّ ابدان، روز به روز در حال پیشرفت است و پزشکان جسم، هر روز بیشتر و حاذقتر مىشوند؛ امّا طبیبان روح، کمیابتر مىشوند و درمان روان، ضعیفتر مىشود و این، یک «فاجعه بشرى» است. غفلت از تصفیه درون و درمان روح و بهداشت روان، سقوطآور است و انسان را به مرز حیوانات، نزدیکتر مىسازد. این، باید ما را براى مراجعه به «طبیب روح» مصمّمتر سازد.
بسته شدن دریچه دل به روى حکمت و معرفت، آدمى را به قساوت، دنیازدگى، بىخیالى، بىتعهّدى، بىدردى، خودآرایى، خودنمایى، خودمحورى، خودخواهى و حسادت مىکشاند.
اگر بخواهیم بهداشت روان داشته باشیم، باید مزرعه روح و جانمان را از این آفتها پاکسازى کنیم: ترس، حقارت نفس، خودْ کمبینى، دونْ همّتى، بدگمانى، بد دهانى، عصبانیّت، انتقامجویى، تندخویى، بدرفتارى، کینهتوزى، حق پوشى، لجاجت، ریاکارى، ناسپاسى، دورویى، طمع، دروغگویى، دو به هم زنى، سخنچینى و...
پیشگیرى
آثار گناه، بر چهره روح و جان، باقى مىماند، مثل آثارى که بر چهره و اندام یک مصدوم در تصادف یا سوختگى، ماندگار مىشود و گاهى تا پایان عمر، گریبانگیر اوست، هرچند از حادثه، جان سالم به در برده باشد و حیات خویش را باز یابد، ولى با آثارش چه مىکند؟ اثر، یادگارى از بروز یک سانحه است.
آیا رعایت احتیاط و پیشگیرى از بروز آتشسوزى یا حادثه و تصادف، بهتر نیست؟
مواظبت بر نیفتادن در «باتلاق رذایل» و «ورطه گناه» نیز، نوعى پیشگیرى است که هم شرط عقل است، هم نشانه مآلاندیشى و عاقبتنگرى، و هم مصونیت از آثار وضعى.
بهتر است اوراق «پرونده دل» را با حوصله و متانت، ورق بزنیم و صفحه به صفحه در جستجوى آفتها باشیم و بىدرنگ، آن «اوراق سیاه» را پاکسازى کنیم. وگرنه... به جا ماندن این رذایل در پرونده ما، روزى کار به دستمان مىدهد و رسوایمان مىسازد. این کار، تمرین مىخواهد و ریاضت مىطلبد.
به کاربستن آنچه در آیین ما به عنوان «آداب» و «سنن» مطرح شده است و همه ابعاد زندگى و روابط گوناگون ما را پوشانده، تأمین کننده «بهداشت روان» است. اگر در پى «جام جم» هستیم، آن را در درون فرهنگ خویش بجوییم.
سالها دل طلب جام جم از ما مىکرد
آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنّا مىکرد
گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا مىکرد