از باغ می برند تا چراغانی ات کنند
تا کاخ جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن که به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
ازنقطه بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شاید بهانه ای است که قربانی ات کنند
نویسنده » مهدی خیرالهی » ساعت 2:44 عصر روز دوشنبه 86 آذر 5