سفارش تبلیغ
صبا ویژن



گذر از طبیعیات ارسطوئی به فیزیک امروز3 - موفقیت

   

 

گذر از طبیعیات ارسطوئی به فیزیک امروز3

من نارساترین وجه تفکر در مکاتب اسکولاستیک غرب و مکاتب فلسفی و عرفانی شرق را در برداشت آنها از عقل به عنوان یک جوهر مستقل و تکیه بیش از حد استحقاق به آن، و به بهای مستغنی دانستن خود از مشاهدات، می‌دانم. متفکرین یکی دو قرن اخیر مخصوصاً آن گروه که در پیش‌برد دانش‌های تجربی نقش کلیدی داشته‌اند، از چنین جهان‌بینی‌ای تبری می‌جویند. توافق نانوشته‌شان را شاید بشود چنین بیان کرد

·   عقل عبارت است از استعداد استنباط و استنتاج در بشر بر اثر ممارست در تجزیه و تحلیل مشاهدات و آنچه از عالم واقع با حواس درک می‌شود

 

چنین عقلی با انباشت تجربه و همگام با پیدایش یافته‌های جدید تکامل می‌یابد و با زمان رشد می‌کند. به عنوان مثال، عقل افلاطون، ارسطو، فارابی، ابن‌سینا، گالیله، نیوتن، و دکارت نمی‌توانسته است به‌پذیرد که در حین حرکت ساعت کُند و خط‌کش کوتاه می‌شود. چه تجربه ثابت بودن سرعت نور نسبت به همه ناظران و بالاترین سرعت بودن را نداشتند. ولی عقل فیزیکدانان قرن بیستم، بعد از پیدایش نسبیت خاص انیشتین، این احکام را می‌پذیرد. نیاز به گفتن ندارد که با چنین عقلی واقع‌بینانه‌تر و وسیع‌تر می‌توان اندیشید. چنین عقلی محتاط است. در تعمیم درکی که از پدیده‌ها دارد بی‌گدار به آب نمی‌زند و در هر گام منتظر تایید تجربی می‌ماند. بالاتر از همه این جهانی است و تقدسی ندارد. اگر به خطا رفت می‌توان بوسید و کنارش نهاد.

 

طبیعیات ارسطوئی بیراهه‌گردی‌های زیادی داشته است. از جمله این که طبیعت و ماوراءالطبیعه خود ساخته‌اش را خواسته است یک جا به‌فهمد و از عهده بر نیامده است. مسئله را به اجزاء کوچک‌ترتجزیه نکرده و به‌طور کمَی به بررسی اجزا نپرداخته است. از زمان ارسطو تا زمان گالیله، قریب به دو هزار سال درباره حرکت آسمان‌ها و جواهر و اعراض و رنگ وغیره اسطوره‌سازی کرده ولی به حرکت سنگی که پرتاب می‌کرده نه‌پرداخته است. مفاهیمی مانند سرعت و شتاب حرکت که از گالیله به بعد شالوده مکانیک را تشکیل می‌دهند به ذهن‌اش خطور نکرده است. از عدد و رقم و مفاهیم ریاضی کمک گرفتن تا حد بیزاری پرهیز کرده است. در مواردی حتی متفکرین معدودی را که چنین می‌کرده‌اند در ردیف صنعت‌گران آورده و جامه فاخر فلسفه را از قامت‌شان دریغ داشته‌ است.

اندیشه به اندازه خود انسان قدیم است. همهِ اقوامِ همهِ اعصار سهمی در پرورش آن داشته‌اند. در تاریخ تکامل آن چند جهش چشم گیر و ستودنی دیده می‌شود:

از نقش اقوام آسیای شرقی و هند به خاطر کمی اطلاعاتم و از سهم اقوام سومر و بین‌النهرین و مصر قدیم به خاطر قلت شواهد و مدارک بجامانده می‌گذرم. نهضت فکری یونان و سواحل مدیترانه نقطه عطف قابل توجهی در تکوین و تدوین اندیشه است. به تقریب از250 سال پیش از میلاد (زمان‌های افلاطون و ارسطو ) تا سه سده پس از میلاد (آغاز افول مکاتب اسکندریه و سوریانی و آغاز تسلط کلیسا بر اندیشه فلسفی) طول کشیده است. از برکت نویسا بودن قوم یونانی آثار فراوانی از این دوران باقی است.

دوم نهضت علمی جهان اسلام؛ به اغماض از قرن دوم هجری (نهم میلادی) شروع می‌شود و با پایان یافتن قرن پنجم هجری (12میلادی) در تمام جهان اسلام رو به کاستی می‌گذارد.

جهش سوم در عصر رنسانس و روشنگری اروپا، قرن‌های پانزدهم و هفدهم میلادی، رخ داده‌است. از میراث به‌جامانده از دانش‌های اسلامی تغذیه کرده است ولی در مرحله‌ای از رشد خود از سنت‌های رایج زمان بریده و به راه خود رفته است. از غائی و نهائی بودن احکام عقلی عدول کرده، ملاک را بر مشاهده گذاشته و درستی هر حکمی را با درجه انطباق ان با عالم واقع دیده است.

البته دست ‌یابی به این جهان‌بینی یک‌جا و یک‌شبه حاصل نشده است. اندیشه‌های اولیه خام و نارسا بوده‌اند. اندیشمند در کنار طبیعت قابل مشاهده درجه‌ای از افکار ماوراءالطبیعه را هم یدک می‌کشیده و هر کجا در فهم نظام حاکم بر طبیعت به مشکل برمی‌خورده از عوامل ماوراءالطبیعه (یعنی از عواملی که زاده خیال و عقل زمان‌اش بوده) مدد می‌جسته‌است. با پیشرفت زمان نقش این عوامل کم رنگ‌تر می‌شود تا به زمان حاضر می رسیم و از قول برتراندراسل می‌شنویم

 "آدمی فرزند اتفاقی طبیعت کور و بی هدف است. در نظام کیهانی برای وی منزلتی تهیه ندیده‌اند. آرمانها و آمال عرفانی وی هیچ نیست جز اوهام مخیله گزافه پرداز وی ..."(برت، صفحات 15-14)

چه تباین و تقابل عظیمی وجود دارد بین آنچه راسل می گوید و آنچه در پیش اشاره شده که"در نظام کیهانی انسان در رتبه دوم از شرافت قرار دارد و عالم عنصری برای خدمت او آفریده شده است " علل رشد بسیار کند علوم طبیعی را نیز باید در همین تباین و تقابل جستجو کرد. اندیشمندان بزرگ، شاید به تناسب حال، کمی از زمان خود پیشتر بوده‌اند ولی در کل نمی‌توانسته‌اند خیلی از باورهای زمان به دور بوده باشند. چه تنها عقل زمان‌ راهنمای‌شان بوده است و پیش‌تر اشاره شد که عقل زمان خود ساخته و پرداخته دانش زمان است. بنابراین طبیعی است که در گفته‌ها و نوشته‌های نوابغ گذشته میزان قابل توجهی نیز افکار و آراء پریشان به بینیم و پیراستن اندیشه از این پریشانی‌ها خود دردناک و زمان بر بوده است. نمونه‌های زیر گواه مدعاست:

کپلر: هر سیاره‌ای، و از آن میان زمین، دارای نفسی است که چرخش خود را وامدار اوست، برت، صفحه 133.  نظر میراثی از قدماست که حرکت جسم را طبیعی یا قسری می‌دانستند. حرکت طبیعی مستقیم و به طرف مرکز (برای خاک و آب) و به دور از مرکز (برای هوا و آتش) بود. حرکت غیرمستقیم قسری بود و نفسی خارج از جسم می‌بایست آنرا به حرکت آورد. کپلر با آن همه بینش و تجربه نجومی‌اش هنوز نمی‌تواند خود را از عامل ماوراء طبیعی‌ رها کند.

دکارت: دو عالم داریم. یکی ماشینی ریاضی و عظیم و ممتد و منبسط در فضا. و دیگری عالم ارواح متفکر و ناممتد. اشیائی که از جنس ریاضی نباشند و وجودشان بر عقل جوهر متفکر وابسته باشد همه به عالم دوم تعلق دارند. برت، صفحه 112.

توماس مور: روح طبیعت به نیابت از قدرت خداوند در ماده اثر می‌کند. نسبت این نفس با کل طبیعت، نسبت ارواح حیوانی است با بدن که در تمام عروق و اعصاب فرد جاری است. برت، صفحه 132.

بویل دوست معاصر نیوتن و بنیان گزار نظریه اتمی شیمی: قوانین کلی عالم را نباید مطلق و بی‌استثنا دانست تا با اعتقاد به معجزات ناسازگار افتد. صانع طبیعت هر وقت صلاح بداند می‌تواند آن دسته از قوانین حرکت را که خود در طبیعت نهاده نقض یا تعلیق یا دگرگون کند.برت، صفحه 194.

نیوتن: کار اصلی فلسفة طبیعی این است که بدون جعل فرضیات، از پدیدارها بیاغازد، و علل را از معلولات نتیجه بگیرد و همچنان بالا رود تا به علّت اولی برسد که به قطع و یقین، نمی‌تواند علّتی مکانیکی باشد، و نه تنها از مکانیزم جهان پرده برگیرد، بلکه بیشتر، معضلاتی از این دست را حلّ کند: در جاهایی که تقریباً هیچ مادّه نیست، چه هست؟ و چرا خورشید و سیارات، که در میان‌شان مادة متکاثف نیست، به سوی یکدیگرمیل می‌کنند؟ چرا طبیعت کار بیهوده نمی‌کند؟ و خاستگاه این همه زیبائی و سامان‌مندی جهان چیست؟ در آفرینش گیسو‌دارها چه غایتی است؟ و چرا همة سیارات، یکسان و یکنواخت در مدارات متحدالمرکز می‌گردند اما گیسودارها در مدارات غیر متحدالمرکز به هر طرف می‌روند، و آن چیست که مانع از برهم افتادن ثوابت می‌گردد؟ این همه هماهنگی و هنر در پیکر جانواران چگونه پدید آمده و اندام‌های گونه‌گون‌شان را چه غایاتی است؟ مگر می‌شود چشم و گوش را بدون مهارت در علم ابصار و علم اصوات آفرید؟ نحوة تبعیت حرکات بدن از اراده چیست و سرچشمه غرائز حیوانات کجاست؟ آیا مدرک حسی جانوران همان جا نیست که جوهر مْدرک در آنجا حاضر است و صور محسوسة اشیاء به واسطة عصب و مغز بدانجا حمل می‌شوند تا بی‌واسطه نزد آن جوهر حاضر شوند و ادارک گردند؟ و اگر این معانی درست است، آیا پدیدارها دلالت بر این ندارند که موجودی غیر مادّی، حیّ، حکیم و حاضر در همه‌جا، وجود دارد که همة اشیاء را درفضای نامحدود، یعنی در مدرک خویش، مباشر? و حضوراً می‌بیند و من جمیع الجهات آنها را ادراک می‌کند و با همین حضور بی‌واسطه آنها نزد خویش، بر آنها احاطة تامّ می‌یابد؟ برت صفحه‌

در خلال این نوشته‌ها نیوتنِ مسیحیِ مومن بخوبی پیداست. همین نابغه نیز نمی‌تواند خود را از جاه‌طلبی چندین صدساله‌ای گریبان‌گیر اندیشمندان بوده است می‌خواسته‌اند همه رازها را یک ‌جا به‌گشایند رها کند. در عین حال از نظم سیارات و گیسودارها سخن می‌گوید مهارت خالق را در علم ابصار و اصوات را در طراحی چشم و گوش می‌جوید و یا متعرض مبانی کلامی مکانیسم مغز و اعصاب می شود.   



نویسنده » مهدی خیرالهی » ساعت 12:50 عصر روز جمعه 86 دی 28